ارزویی همراه با ازدواج💍
ارزویی همراه با ازدواج💍
پارت چهارم🎼🎤
(ایو)
نزدیک خونه بودم... از دور متوجه شدم دم در خونه یه جمعیت وایسادن...سرعتم و بیشتر کردم... جمعیت و زدم کنار و رفتم نزدیک... چرا اینا اینجا جمع شدن؟!
مامانم و دیدم که داره گریه می کنه و یورا داره سعی می کنه ارومش کنه... رفتم بغلش کردم و گفتم:
+اوما چی شده؟! (نگرانی)
_ هیققق (گریه)... دخترم .. پدرت با صاحبخونه دعوا کرده می خواد اواره مون کنه... من چه غلطی کنم؟!
از بغلش بلند شدم و گفتم:
+اوما گریه نکن خودم همچیز رو حل می کنم...
به سمت خونه صاحبخونه حرکت کردم.. ههه (پوزخند)...
رسیدم در خونه و دیدم داره با بابا دعوا می کنه... دویدم سمتشون و دست اوبا و گرفتم:
+اجوشی به چه حقی روی اوبام دست بلند کردی بهت گفتم یه ماه بهمون وقت بده...
* اخه دختر الان چند ماهه پول منو ندادید هااا؟! دیگه نمی تونم صبر کنم باید پول من و بدید...
بعد دستش و سمتم دراز کرد:
+اجوشی... من... فردا پولت و میدم... فقط یه روز بهم فرصت بده...
*باشه فقط یه روز فردا منتظرم...
بعدم در و بست... رو به بابا کردم و گفتم :
+ اوبا بیا بریم...
به سمت خونه رفتیم وقتی رسیدیم دیدیم مامان و دادا و یورا نشستن دارن دوکبوکی می خوردن...
رفتم نزدیک اوما و بغلش کردم:
+بدون من چطور از گلوتون پایین میره هااا؟!
_ بیا برو بچه... راستی چیشد اواره شدیم؟!
+نه بابا فردا پولش و می دم فقط... هیچی بعد غدا همچیز رو تعریف می کنم بیاین بخوریم...
شروع کردیم به خوردن... باید بهشون بگم...
(نیم ساعت بعد)
نشستم و برای اوما و اوبا همه چیز رو تعریف کردم... البته بجز قسمت سوری بودن همه چیز...
اوما گفتن :انتخاب خودته ولی دخترم حواست باشه...به مردا نمیشه اعتماد کرد نمونش همین ... بعدم به اوبا اشاره کرد... خندم گرفت... بدبخت هیچی نمی گفت...گفتم:
خب گوگولیای من باید برم بخوابم... شب بخیر.
شب بخیر گفتم و رفتم تو اتاق مشترکم با دادا... اما تا خود صبح غلت زدم...
(تهیونگ)
با جئون رسیدم خونه ... از ماشین پیاده شدم و گفتم:
_ بیا بالا هیونگ (از مکنه به هیونگ ارتقا پیدا کرد😂)
* نه باید برم شب خوش.
بعدم گاز و گرفت و رفت. این چشه؟! بیخیال شدم و رفتم داخل اما نتونستم بخوابم... زنگ زدم جین تا باهاش حرف بزنم اما به غلط کردن افتادم همش داد میزد که کلا خداحافظی کردم... حتی هیونگ سعی نمی کنه درکم کنه...بلند شدم که برم بخوابم...
(ادامه دارد🎤🎼)
شرط پارت بعدی :۱۵ تا لایک
پارت چهارم🎼🎤
(ایو)
نزدیک خونه بودم... از دور متوجه شدم دم در خونه یه جمعیت وایسادن...سرعتم و بیشتر کردم... جمعیت و زدم کنار و رفتم نزدیک... چرا اینا اینجا جمع شدن؟!
مامانم و دیدم که داره گریه می کنه و یورا داره سعی می کنه ارومش کنه... رفتم بغلش کردم و گفتم:
+اوما چی شده؟! (نگرانی)
_ هیققق (گریه)... دخترم .. پدرت با صاحبخونه دعوا کرده می خواد اواره مون کنه... من چه غلطی کنم؟!
از بغلش بلند شدم و گفتم:
+اوما گریه نکن خودم همچیز رو حل می کنم...
به سمت خونه صاحبخونه حرکت کردم.. ههه (پوزخند)...
رسیدم در خونه و دیدم داره با بابا دعوا می کنه... دویدم سمتشون و دست اوبا و گرفتم:
+اجوشی به چه حقی روی اوبام دست بلند کردی بهت گفتم یه ماه بهمون وقت بده...
* اخه دختر الان چند ماهه پول منو ندادید هااا؟! دیگه نمی تونم صبر کنم باید پول من و بدید...
بعد دستش و سمتم دراز کرد:
+اجوشی... من... فردا پولت و میدم... فقط یه روز بهم فرصت بده...
*باشه فقط یه روز فردا منتظرم...
بعدم در و بست... رو به بابا کردم و گفتم :
+ اوبا بیا بریم...
به سمت خونه رفتیم وقتی رسیدیم دیدیم مامان و دادا و یورا نشستن دارن دوکبوکی می خوردن...
رفتم نزدیک اوما و بغلش کردم:
+بدون من چطور از گلوتون پایین میره هااا؟!
_ بیا برو بچه... راستی چیشد اواره شدیم؟!
+نه بابا فردا پولش و می دم فقط... هیچی بعد غدا همچیز رو تعریف می کنم بیاین بخوریم...
شروع کردیم به خوردن... باید بهشون بگم...
(نیم ساعت بعد)
نشستم و برای اوما و اوبا همه چیز رو تعریف کردم... البته بجز قسمت سوری بودن همه چیز...
اوما گفتن :انتخاب خودته ولی دخترم حواست باشه...به مردا نمیشه اعتماد کرد نمونش همین ... بعدم به اوبا اشاره کرد... خندم گرفت... بدبخت هیچی نمی گفت...گفتم:
خب گوگولیای من باید برم بخوابم... شب بخیر.
شب بخیر گفتم و رفتم تو اتاق مشترکم با دادا... اما تا خود صبح غلت زدم...
(تهیونگ)
با جئون رسیدم خونه ... از ماشین پیاده شدم و گفتم:
_ بیا بالا هیونگ (از مکنه به هیونگ ارتقا پیدا کرد😂)
* نه باید برم شب خوش.
بعدم گاز و گرفت و رفت. این چشه؟! بیخیال شدم و رفتم داخل اما نتونستم بخوابم... زنگ زدم جین تا باهاش حرف بزنم اما به غلط کردن افتادم همش داد میزد که کلا خداحافظی کردم... حتی هیونگ سعی نمی کنه درکم کنه...بلند شدم که برم بخوابم...
(ادامه دارد🎤🎼)
شرط پارت بعدی :۱۵ تا لایک
۴۹.۳k
۱۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.