سه پارتی تهیونگ ( در آغوش تو ) پارت یک
هیون مین تو اتاق مشغول کار با لپ تاپ بود ، درد قلبش حسابی کلافه اش کرده بود و سعی می کرد خودشو سرگرم کنه. با لپ تاپ ور می رفت که در باز شد و تهیونگ اومد تو اتاق . با خوشحالی از جاش پرید و رفت به استقبالش . تهیونگ پیشونیش رو ب.و.س.ی.د و گفت : توت فرنگی من چطوره ؟هیون مین : خوبم ، فقط دلم برای تو تنگ شده بود .
تهیونگ : چاگیا رنگت پریده ، راستشو بگو حالت خوبه ؟
_ اوهوم میگم خوبم ، بیا بشین .
تهیونگ روی صندلی نشت و به هیون مین نگاهی کرد و کمی مضطرب به نظر می رسید .
هیون مین : مو فرفری چی میخوای بگی ، بگو .
تهیونگ : هیون مین ، هیون مین قشنگ خودم .... من .... راستش تو جلسه ی دیروز مشخص شد که برای چند تا قرار داد بزرگ باید بریم پاریس .... اما ....
هیون مین حرفشو قطع کرد و گفت : می دونم عزیزم ، بهت تبریک می گم . امروز تو سایت خوندم ، تیتر زده بود ، مدیر عامل شرکت بزرگ خرید و فروش خودرو های لوکس برای قرارداد های بزرگ و ارزشمندی به پاریس می رود .
بعد با خنده ی ارومی ادامه داد : ینی منظورش این پسر مو فرفری کیوتیه که جلو ی من نشسته ، منظورش توی تهیونگا ؟ 😁
تهیونگ : اما من نمیرم .
هیون مین می دونست قراره باز همون حرفای تکراری رو بشنوه برای همین حالت جدی ای گرفت و گفت :تهیونگ .... آقای کیم تهیونگ ، می دونی چیزی که همیشه برام مهم بوده اینه که تو بهترین زندگی رو داشته باشی ، بهترین کار و موقعیت ، هر روز پیشرفت کنی و از زندگیت خوب لذت ببری . تهیونگ تو باید این کار رو انجام بدی حتی اگر من نباشم ....
تهیونگ با صدای بلند گفت : هیون مین حق نداری این حرفو بزنی ، با این حرفت دیوونم می کنی حق نداری تکرارش کنی بسه .
از روی تخت پایین اومد و دست تهیونگ رو گرفت .
_ معذرت می خوام که ناراحتت کردم ، ولی تو به این سفر می ری و تو کارت پیشرفت می کنی ، این چیزیه که منو خوشحال می کنه پس دیگه بحث نکن تهیونگا ..... آخ .....
_ چی شد هیون مین
_ هیچی ، قلبم داره به پرحرفی پسری به اسم تهیونگ اعتراض می کنه ....
نگاه عمیقی هم انداختن و بعدش هیون مین آروم آروم در حالی که دستشو رو سینه اش گذاشته بود و به شدت فشار می داد تا دردش کم بشه از اتاق بیرون رفت .
شب شد ....
تهیونگ برای فردا بلیط رزرو کرده بود و ناراحت توی اتاق نشسته بود . هیون مین به اتاق اومد و از تهیونگ خواست با هم یه جایی برن .... با هم به پشت بام ساختمون رفتن ، جایی که معمار و مهندس ساختمون به قشنگ ترین حالت ممکن درستش کرده بودن . پر از باغچه های کوچلو و قشنگ ، نیمکتا و چراغای رنگی ، یه حوض و ماهی های توش که دلبری می کردن ، بوی گل همه جا رو گرفته بود . هیون مین رفت جلو تر و به منظره ی بیرون خیره شد .
_ میبینی تهیونگا ، همه چیز از اینجا کوچوله ، چراغ هایی که چشمک می زنن خیلی زیبان ، ما هم اگه اون پایین بودیم انداره ی مورچه می شدیم .
نفس عمیقی کشید ، به درد شدیدی که داشت توجهی نکرد و ادامه داد : هوا عالیه ، تهیونگ تو هم خوب حسش کن .....
بغضش گرفته بود ، هنوز نرفته دلش برای تهیونگش تنگ شده بود .
آروم رفت سمتش .... بغلش کرد و دستاشو دورش حلقه کرد ، سرشو انداخت پایین ، حس می کرد هر لحظه ممکنه اشکاش سرازیر شه . صداش می لرزید و بغض داشت اما می خواست حرفشو بزنه .
_ تهیونگا
_ بله توت فرنگی .....
_ می دونی ..... آغوشت هنوزم آروم ترین و بهترین جای دنیاس ....
انگار هر دو منتظر یه ضربه ی کوچک بودن و همزمان اشکاشون سرازیر شد .
تهیونگ ، صورت توت فرنگیشو تو دستاش گرفت و آروم بو..سه ای روی ل.ب.ا.ش نشوند . با چشمای اشکی به هم خیره شدن و بعد دوباره هیون مین رو به آغوش گرفت .
هر دو می خواستن زمان متوقف شه و تا ابد تو اون نقطه بمونن ....
این پارت تمام و شرایط هم ندارد تا پارت بعد باییییی
تهیونگ : چاگیا رنگت پریده ، راستشو بگو حالت خوبه ؟
_ اوهوم میگم خوبم ، بیا بشین .
تهیونگ روی صندلی نشت و به هیون مین نگاهی کرد و کمی مضطرب به نظر می رسید .
هیون مین : مو فرفری چی میخوای بگی ، بگو .
تهیونگ : هیون مین ، هیون مین قشنگ خودم .... من .... راستش تو جلسه ی دیروز مشخص شد که برای چند تا قرار داد بزرگ باید بریم پاریس .... اما ....
هیون مین حرفشو قطع کرد و گفت : می دونم عزیزم ، بهت تبریک می گم . امروز تو سایت خوندم ، تیتر زده بود ، مدیر عامل شرکت بزرگ خرید و فروش خودرو های لوکس برای قرارداد های بزرگ و ارزشمندی به پاریس می رود .
بعد با خنده ی ارومی ادامه داد : ینی منظورش این پسر مو فرفری کیوتیه که جلو ی من نشسته ، منظورش توی تهیونگا ؟ 😁
تهیونگ : اما من نمیرم .
هیون مین می دونست قراره باز همون حرفای تکراری رو بشنوه برای همین حالت جدی ای گرفت و گفت :تهیونگ .... آقای کیم تهیونگ ، می دونی چیزی که همیشه برام مهم بوده اینه که تو بهترین زندگی رو داشته باشی ، بهترین کار و موقعیت ، هر روز پیشرفت کنی و از زندگیت خوب لذت ببری . تهیونگ تو باید این کار رو انجام بدی حتی اگر من نباشم ....
تهیونگ با صدای بلند گفت : هیون مین حق نداری این حرفو بزنی ، با این حرفت دیوونم می کنی حق نداری تکرارش کنی بسه .
از روی تخت پایین اومد و دست تهیونگ رو گرفت .
_ معذرت می خوام که ناراحتت کردم ، ولی تو به این سفر می ری و تو کارت پیشرفت می کنی ، این چیزیه که منو خوشحال می کنه پس دیگه بحث نکن تهیونگا ..... آخ .....
_ چی شد هیون مین
_ هیچی ، قلبم داره به پرحرفی پسری به اسم تهیونگ اعتراض می کنه ....
نگاه عمیقی هم انداختن و بعدش هیون مین آروم آروم در حالی که دستشو رو سینه اش گذاشته بود و به شدت فشار می داد تا دردش کم بشه از اتاق بیرون رفت .
شب شد ....
تهیونگ برای فردا بلیط رزرو کرده بود و ناراحت توی اتاق نشسته بود . هیون مین به اتاق اومد و از تهیونگ خواست با هم یه جایی برن .... با هم به پشت بام ساختمون رفتن ، جایی که معمار و مهندس ساختمون به قشنگ ترین حالت ممکن درستش کرده بودن . پر از باغچه های کوچلو و قشنگ ، نیمکتا و چراغای رنگی ، یه حوض و ماهی های توش که دلبری می کردن ، بوی گل همه جا رو گرفته بود . هیون مین رفت جلو تر و به منظره ی بیرون خیره شد .
_ میبینی تهیونگا ، همه چیز از اینجا کوچوله ، چراغ هایی که چشمک می زنن خیلی زیبان ، ما هم اگه اون پایین بودیم انداره ی مورچه می شدیم .
نفس عمیقی کشید ، به درد شدیدی که داشت توجهی نکرد و ادامه داد : هوا عالیه ، تهیونگ تو هم خوب حسش کن .....
بغضش گرفته بود ، هنوز نرفته دلش برای تهیونگش تنگ شده بود .
آروم رفت سمتش .... بغلش کرد و دستاشو دورش حلقه کرد ، سرشو انداخت پایین ، حس می کرد هر لحظه ممکنه اشکاش سرازیر شه . صداش می لرزید و بغض داشت اما می خواست حرفشو بزنه .
_ تهیونگا
_ بله توت فرنگی .....
_ می دونی ..... آغوشت هنوزم آروم ترین و بهترین جای دنیاس ....
انگار هر دو منتظر یه ضربه ی کوچک بودن و همزمان اشکاشون سرازیر شد .
تهیونگ ، صورت توت فرنگیشو تو دستاش گرفت و آروم بو..سه ای روی ل.ب.ا.ش نشوند . با چشمای اشکی به هم خیره شدن و بعد دوباره هیون مین رو به آغوش گرفت .
هر دو می خواستن زمان متوقف شه و تا ابد تو اون نقطه بمونن ....
این پارت تمام و شرایط هم ندارد تا پارت بعد باییییی
- ۲۲۳
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط