خاطراتت

خاطراتت،،
آخر مرا از پا می اندازد
باید تکلیفم را روشن کنم....!
اول به خورشید بگویم
طلوع نکند
یا به ماه ، که نتابد...؟
بگویم نیمکت پارک را جمع کنند؟
بستنی شاهتوتی ممنوع شود؟
از گل فروشی های شهر
شاخه های رز را جمع کنند؟
جاده نپیچد؟
وهیچ کس
حق نداشته باشد عطر تو را بزند
میبینی ساده است
فقط نمیدانم
چشمهای این شعر چرا میسوزد!
دیدگاه ها (۱)

کنار غزلواره ی "پنج شنبه" هایم بوسه های عشق می نشانمو با آست...

شب ها وضوی عشق بگیر !اقتدا به تمام دلبستگی ها کن !با تمام اح...

همه ی ما آدما تو زندگیمون یک "هیچ" داریم..."هیچی" که از همه ...

مرد است و...قولش!هنوز دوستت دارم،از همان دوستت دارم های لامذ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط