حضرت صدیقه س ، صادق ترین مدافع ولایت
حضرت صدیقه س ، صادق ترین مدافع ولایت
قال رسول الله صلی الله علیه و آله
فاطمة بضعة منّی، من آذاها فقد آذانی
پیامبرخدا (ص) : فاطمه (س) پاره تن من است
هر کس او را بیازارد من را آزرده است.
و هر کس او را غضبناک کند مرا غضبناک کرده است.
فراز اول حدیث یعنی عبارت «فاطمة بضعة منی» متواتر لفظی است
و فراز دوم حدیث متواتر معنوی است و با اسناد صحیح و بسیار متعدد
و در دهها کتاب معتبر شیعه و سنی، حتی در صحیح بخاری و صحیح مسلم
از معتبرترین کتب اهل سنت وارد شده است.
http://wikifeqh.ir/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB_%D9%81%D8%A7%D8%B7%D9%85%D8%A9_%D8%A8%D8%B6%D8%B9%D8%A9_%D9%85%D9%86%DB%8C
https://welayatnet.com/fa/news/104896
حضرت زهرا س خطاب به شهید هادی: هر که خواست مداحی کن، ما تو را دوست داریم.
جواد مجلسی می گوید: پائیز سال 1361 بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس، توسل های ابراهیم به حضرت زهرا علیها سلام بود. هرجا میرفتیم حرف از او بود. خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند. همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام انجام شده بود. به منطقه ی سومار رفتیم. به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و از حضرت زهرا علیها سلام بخواند. شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود! بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد. آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت زهرا س را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم! هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، اما فایده ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که دیگر مداحی نمی کنم! ساعت یک نیمه شب بود. خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشم هایم را به سختی باز کردم. چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو نزدیک اذانه. من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار خستگی براش معنا نشده! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز.
ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!! اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم. بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟! گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که... قبل از اتمام حرفم گفت: چیزی که می گویم را تا زنده ام جایی نقل نکن. بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. یک دفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم. هر که گفت بخوان تو هم بخوان. دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی ادامه داد.
" در عملیات فتح المبین که ابراهیم مجروح شده بود سریع او را به دزفول منتقل کردیم و در سالنی که مربوط به بهداری ارتش بود و مجروحین زیادی در آنجا بستری بودند قرار دادیم. سالن به قدری شلوغ بود و مجروحین آه و ناله می کردند که هیچ کس آرامش نداشت. بالاخره یک گوشه ای رو پیدا کردیم و ابراهیم رو روی زمین خواباندیم. پرستارها هم زخم گردن و پای ابراهیم رو پانسمان کردن در آن شرایط که اعصاب همه به هم ریخته بود و سر و صدای مجروحین بسیار زیاد بود ناگهان ابراهیم با صدایی رسا شروع به خواندن شعر زیبایی در وصف حضرت زهرا (س) کرد که رمز عملیات هم نام مقدس ایشان بود. برای چند دقیقه سکوت عجیبی سالن رو فرا گرفت .هیچ مجروحی ناله نمی کرد. انگار همه چیز ردیف و مرتب شده بود. به هر طرف که نگاه می کردی آرامش موج می زد و قطرات اشک بود که از چشمان مجروحین و پرستارها جاری می شد. همه آرام شده بودند ، وقتی خواندن ابراهیم تمام شد، یکی از خانم دکتری که مسن تر از بقیه بود و حجاب درستی هم نداشت و خیلی هم تحت تأثیر قرار گرفته بود جلو آمد و سریع گفت: "من کاری به محرم و نامحرم ندارم تو هم مثل پسرمی " و بعد نشست و سر ابراهیم رو بوسید و گفت: "فدای شما جوون ها
قال رسول الله صلی الله علیه و آله
فاطمة بضعة منّی، من آذاها فقد آذانی
پیامبرخدا (ص) : فاطمه (س) پاره تن من است
هر کس او را بیازارد من را آزرده است.
و هر کس او را غضبناک کند مرا غضبناک کرده است.
فراز اول حدیث یعنی عبارت «فاطمة بضعة منی» متواتر لفظی است
و فراز دوم حدیث متواتر معنوی است و با اسناد صحیح و بسیار متعدد
و در دهها کتاب معتبر شیعه و سنی، حتی در صحیح بخاری و صحیح مسلم
از معتبرترین کتب اهل سنت وارد شده است.
http://wikifeqh.ir/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AB_%D9%81%D8%A7%D8%B7%D9%85%D8%A9_%D8%A8%D8%B6%D8%B9%D8%A9_%D9%85%D9%86%DB%8C
https://welayatnet.com/fa/news/104896
حضرت زهرا س خطاب به شهید هادی: هر که خواست مداحی کن، ما تو را دوست داریم.
جواد مجلسی می گوید: پائیز سال 1361 بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس، توسل های ابراهیم به حضرت زهرا علیها سلام بود. هرجا میرفتیم حرف از او بود. خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند. همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره علیها سلام انجام شده بود. به منطقه ی سومار رفتیم. به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و از حضرت زهرا علیها سلام بخواند. شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود! بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد. آن شب قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس حضرت زهرا س را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم! هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن، اما فایده ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که دیگر مداحی نمی کنم! ساعت یک نیمه شب بود. خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشم هایم را به سختی باز کردم. چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو نزدیک اذانه. من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار خستگی براش معنا نشده! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز.
ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا علیها سلام!! اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم. بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟! گفتم: خب آره، شما دیشب قسم خوردی که... قبل از اتمام حرفم گفت: چیزی که می گویم را تا زنده ام جایی نقل نکن. بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد. یک دفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه طاهره علیها سلام تشریف آوردند و گفتند: نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم. هر که گفت بخوان تو هم بخوان. دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی ادامه داد.
" در عملیات فتح المبین که ابراهیم مجروح شده بود سریع او را به دزفول منتقل کردیم و در سالنی که مربوط به بهداری ارتش بود و مجروحین زیادی در آنجا بستری بودند قرار دادیم. سالن به قدری شلوغ بود و مجروحین آه و ناله می کردند که هیچ کس آرامش نداشت. بالاخره یک گوشه ای رو پیدا کردیم و ابراهیم رو روی زمین خواباندیم. پرستارها هم زخم گردن و پای ابراهیم رو پانسمان کردن در آن شرایط که اعصاب همه به هم ریخته بود و سر و صدای مجروحین بسیار زیاد بود ناگهان ابراهیم با صدایی رسا شروع به خواندن شعر زیبایی در وصف حضرت زهرا (س) کرد که رمز عملیات هم نام مقدس ایشان بود. برای چند دقیقه سکوت عجیبی سالن رو فرا گرفت .هیچ مجروحی ناله نمی کرد. انگار همه چیز ردیف و مرتب شده بود. به هر طرف که نگاه می کردی آرامش موج می زد و قطرات اشک بود که از چشمان مجروحین و پرستارها جاری می شد. همه آرام شده بودند ، وقتی خواندن ابراهیم تمام شد، یکی از خانم دکتری که مسن تر از بقیه بود و حجاب درستی هم نداشت و خیلی هم تحت تأثیر قرار گرفته بود جلو آمد و سریع گفت: "من کاری به محرم و نامحرم ندارم تو هم مثل پسرمی " و بعد نشست و سر ابراهیم رو بوسید و گفت: "فدای شما جوون ها
۲۲.۷k
۲۸ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.