با گریه ایستاد، دوباره نگاش کرد
با گریه ایستاد، دوباره نگاش کرد
تسبیح را بدست گرفت و دعاش کرد
معلوم می شود که نمک گیر زینب است
وقتی بجای شیر نمک را غذاش کرد
افتاد یاد کوچه و پای برهنه اش
وقتی مقابلش پدرش گیوه پاش کرد
از بس به وصل فاطمه اش اشتیاق داشت
در خواب بود قاتلش اما صداش کرد
بین دو سجده بود که فرق سر علی
مانند ذوالفقار دودم شد...دوتاش کرد
شمشیر تا میان دو ابروی صورتش
طوری نشسته بود نمی شد جداش کرد
می خواست دست و پا زدنش بیشتر شود
شمشیر را میان سرش جابجاش کرد
ای روزگار! آخر علی را زمین زدند
باید ازین به بعد جگر را فداش کرد
وقت وصال بود، دوباره خضاب کرد
وقت خضاب خون سرش را حناش کرد
بین حصیر پاره پدر را حسین برد
تا اینکه از قضا پسرش بوریاش کرد
🔸 شاعر:
علی_اکبر_لطیفیان
تسبیح را بدست گرفت و دعاش کرد
معلوم می شود که نمک گیر زینب است
وقتی بجای شیر نمک را غذاش کرد
افتاد یاد کوچه و پای برهنه اش
وقتی مقابلش پدرش گیوه پاش کرد
از بس به وصل فاطمه اش اشتیاق داشت
در خواب بود قاتلش اما صداش کرد
بین دو سجده بود که فرق سر علی
مانند ذوالفقار دودم شد...دوتاش کرد
شمشیر تا میان دو ابروی صورتش
طوری نشسته بود نمی شد جداش کرد
می خواست دست و پا زدنش بیشتر شود
شمشیر را میان سرش جابجاش کرد
ای روزگار! آخر علی را زمین زدند
باید ازین به بعد جگر را فداش کرد
وقت وصال بود، دوباره خضاب کرد
وقت خضاب خون سرش را حناش کرد
بین حصیر پاره پدر را حسین برد
تا اینکه از قضا پسرش بوریاش کرد
🔸 شاعر:
علی_اکبر_لطیفیان
۱.۱k
۲۲ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.