مرثیه ( 1)
#مرثیه(1)
مرد غمگین همه حرف از غم هجران می گفت
قصه ها ، مرثیه از بی کسی جان می گفت
خسته از بار مصیبت به خدا رو می کرد
مثل دیوانه سخن ها همه هذیان می گفت
در سراپرده ی قصری که خیالاتش بود
غزل عاریت از عشق سلیمان می گفت
کس نبودش که به هنگامه ی غم روی آرد
در مناجات خود از درد غریبان می گفت
یاد یاران عزیزش همه در خاطر بود
شروه ها ، شعر غم از هجرت یاران می گفت
در کویری که بهشت خوش دیرینش بود
آیه ها زمزمه از غیبت باران می گفت
چشم من گاه تو را ” ما ” و گهی ” من ” می دید
لب من گاه تو را این و گهی آن می گفت
کس چنین مرثیه از داغ عزیزی نسرود
که دل نوحه گرم در غم جانان می گفت
#ابراهیم_منصفی#رامی_جنوب
مرد غمگین همه حرف از غم هجران می گفت
قصه ها ، مرثیه از بی کسی جان می گفت
خسته از بار مصیبت به خدا رو می کرد
مثل دیوانه سخن ها همه هذیان می گفت
در سراپرده ی قصری که خیالاتش بود
غزل عاریت از عشق سلیمان می گفت
کس نبودش که به هنگامه ی غم روی آرد
در مناجات خود از درد غریبان می گفت
یاد یاران عزیزش همه در خاطر بود
شروه ها ، شعر غم از هجرت یاران می گفت
در کویری که بهشت خوش دیرینش بود
آیه ها زمزمه از غیبت باران می گفت
چشم من گاه تو را ” ما ” و گهی ” من ” می دید
لب من گاه تو را این و گهی آن می گفت
کس چنین مرثیه از داغ عزیزی نسرود
که دل نوحه گرم در غم جانان می گفت
#ابراهیم_منصفی#رامی_جنوب
۹۴.۱k
۰۸ آبان ۱۳۹۹