پارت یک
The father of the mafia
P1
سلام من کیم ات هستم ۱۹ سالمه دختر کوچیک کیم تهیونگ که یکی از بزرگترین مافیاهای کره ست هستم یع برادر بزرگ دارم اسمش جونگ سوکه و ۲۳ سالشه ، مادرم چند سال پیش بخواطر بیماریش از دنیا رفت، اما بعد از اون زندگی مون زیاد تغیر نکرد چون قبل مرگشم یا خونه نبود یا اگه بود باهامون دعوا می کرد، دیگه کم کم مامان و بابامون میخواستن از هم جدا شن که مادرم فوت کرد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صبح با الارم گوشیم از خواب بیدار شدم
ات: اه، این منفجر میشه زنگ نخوره؟
بیدار شدم داشت بارون میومد، یه دوش ۱۰مینی گرفتم موهامو خشک کردم روتین پوستی انجام دادم و موهامو بالا بستم، یه سوییشرت بیسبالی و شلوار لی زغالی پوشیدم(عکسش اسلاید دوم) کولمو برداشتم رفتم پایین
تهیونگ: بیدار شدی؟ صبح بخیر
ات: صبح، تو هم بخیر بابا
جونگ سوک: بالاخره بیدار شدی؟
ات: زیاد که نخوابیدم
جونگ سوک: اوهوم درسته
تهیونگ: بیا صبحونه بخور باید بری دانشگاه جدیدت
ات: باشه
امروز دانشگاهمو عوض کردم،دلیل خاصی نداره فقط از دانشگاهم خوشم نیومد گفتم دانشگاهمو عوض کنم رفتم صبحونمو خوردم و سوار ماشین شدم
تهیونگ: خب قوانینو مرور کن
ات: درسامو خوب بخونم و نمرم کمتر ۱۹ نشه
با هیچ پسری حرف نزنم
تهیونگ: افرین، و اگه قوانینو رعایت نکنی؟
ات: تنبیه میشم
تهیونگ: درسته
هر سال قبل از اینکه برم مدرسه این قوانینو برام مرور میکنه، الانم که دانشگاهم، هم درسا سخت تره هم ادمای بیشتری میبینم سخت گیر تر شده
ات: خدافظ بابا جون
تهیونگ: خدافظ دخترم، مراقب خودت باش
وارد دانشگاه شدم رفتم دفتر مدیر تا بپرسم کلاسم کدومه، رفتم به کلاسی که بهم گفتن که استاد اومد
استاد: امروز یه دانش اموز جدید داریم، خودتو معرفی کن
ات: سلام من کیم ات هستم
استاد: میتونی اونجا بشینی
به یه جای خالی اشاره کرد، خوشبختانه میز و صندلی ها ینفره بود، رفتم نشستم و استاد شروع کرد درس داد
؟: سلام اسم من سوجین هستم، میای دوست باشیم
ات: سلام سوجین، خب من هیچ دوستی ندارم پس فکر کنم قبول کنم
سوجین: تو خوشگل تری
ات:(لبخند زوری)
زنگ ناهار با سوجین رفتیم تو سالن غذا خوری میخواستم بشینم که زیر پام خالی شد خوردم زمین و بچه ها بهم خندیدن
ات: اخ... کدوم خری اینکارو کرد؟( داد )
؟؟ : تو دختر تازه واردی، نه؟
ات: تو اینکارو کردی، نه؟(یقشو گرفت) جرات داری یبار دیگه همچین کاری کن
؟؟: هووی (دستمو زد کنار حلم داد) میدونی من کیم
یه مشت زدم به صورتش که لبش خون اومد
ات:سر به سر من نزار عاقبت اذیت کردن من، چیز خوبی نیست 😏
از اونجا رفتم بیرون، سوجین هم دنبالم اومد
سوجین: وااو، عجب زوری داری، ولی میدونی اون کی بود؟
ات: هر کی میخواد باشه
سوجین: اون پسر مدیر دانشگاهه
ات: چیی؟ واای نکنه نمرمو کم کنن، بابام میکشتم
سوجین:نمرتو که صد درصد کم می کنن
ات: با درسام جبران می کنم
سوجین: میدونی، منو به عنوان اروم ترین دختر دانشگاه میشناسن و الان با خشن ترین دختر دانشگاه دوستم، از اولش خیلی مغرور و خشن به نظر میومدی
ات: باعث افتخاره که خشن ترینم
سوجین:(خنده)
بعد از دانشگاه دیدم جونگ سوک پیش ماشین وایستاده
ات: سلام داشم
جونگ سوک: سلام خواهرم
سوجین ویو *
دیدم رفت پیش یه پسر جذاب فکر کنم داداشش بود...
ادامه دارد...
P1
سلام من کیم ات هستم ۱۹ سالمه دختر کوچیک کیم تهیونگ که یکی از بزرگترین مافیاهای کره ست هستم یع برادر بزرگ دارم اسمش جونگ سوکه و ۲۳ سالشه ، مادرم چند سال پیش بخواطر بیماریش از دنیا رفت، اما بعد از اون زندگی مون زیاد تغیر نکرد چون قبل مرگشم یا خونه نبود یا اگه بود باهامون دعوا می کرد، دیگه کم کم مامان و بابامون میخواستن از هم جدا شن که مادرم فوت کرد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صبح با الارم گوشیم از خواب بیدار شدم
ات: اه، این منفجر میشه زنگ نخوره؟
بیدار شدم داشت بارون میومد، یه دوش ۱۰مینی گرفتم موهامو خشک کردم روتین پوستی انجام دادم و موهامو بالا بستم، یه سوییشرت بیسبالی و شلوار لی زغالی پوشیدم(عکسش اسلاید دوم) کولمو برداشتم رفتم پایین
تهیونگ: بیدار شدی؟ صبح بخیر
ات: صبح، تو هم بخیر بابا
جونگ سوک: بالاخره بیدار شدی؟
ات: زیاد که نخوابیدم
جونگ سوک: اوهوم درسته
تهیونگ: بیا صبحونه بخور باید بری دانشگاه جدیدت
ات: باشه
امروز دانشگاهمو عوض کردم،دلیل خاصی نداره فقط از دانشگاهم خوشم نیومد گفتم دانشگاهمو عوض کنم رفتم صبحونمو خوردم و سوار ماشین شدم
تهیونگ: خب قوانینو مرور کن
ات: درسامو خوب بخونم و نمرم کمتر ۱۹ نشه
با هیچ پسری حرف نزنم
تهیونگ: افرین، و اگه قوانینو رعایت نکنی؟
ات: تنبیه میشم
تهیونگ: درسته
هر سال قبل از اینکه برم مدرسه این قوانینو برام مرور میکنه، الانم که دانشگاهم، هم درسا سخت تره هم ادمای بیشتری میبینم سخت گیر تر شده
ات: خدافظ بابا جون
تهیونگ: خدافظ دخترم، مراقب خودت باش
وارد دانشگاه شدم رفتم دفتر مدیر تا بپرسم کلاسم کدومه، رفتم به کلاسی که بهم گفتن که استاد اومد
استاد: امروز یه دانش اموز جدید داریم، خودتو معرفی کن
ات: سلام من کیم ات هستم
استاد: میتونی اونجا بشینی
به یه جای خالی اشاره کرد، خوشبختانه میز و صندلی ها ینفره بود، رفتم نشستم و استاد شروع کرد درس داد
؟: سلام اسم من سوجین هستم، میای دوست باشیم
ات: سلام سوجین، خب من هیچ دوستی ندارم پس فکر کنم قبول کنم
سوجین: تو خوشگل تری
ات:(لبخند زوری)
زنگ ناهار با سوجین رفتیم تو سالن غذا خوری میخواستم بشینم که زیر پام خالی شد خوردم زمین و بچه ها بهم خندیدن
ات: اخ... کدوم خری اینکارو کرد؟( داد )
؟؟ : تو دختر تازه واردی، نه؟
ات: تو اینکارو کردی، نه؟(یقشو گرفت) جرات داری یبار دیگه همچین کاری کن
؟؟: هووی (دستمو زد کنار حلم داد) میدونی من کیم
یه مشت زدم به صورتش که لبش خون اومد
ات:سر به سر من نزار عاقبت اذیت کردن من، چیز خوبی نیست 😏
از اونجا رفتم بیرون، سوجین هم دنبالم اومد
سوجین: وااو، عجب زوری داری، ولی میدونی اون کی بود؟
ات: هر کی میخواد باشه
سوجین: اون پسر مدیر دانشگاهه
ات: چیی؟ واای نکنه نمرمو کم کنن، بابام میکشتم
سوجین:نمرتو که صد درصد کم می کنن
ات: با درسام جبران می کنم
سوجین: میدونی، منو به عنوان اروم ترین دختر دانشگاه میشناسن و الان با خشن ترین دختر دانشگاه دوستم، از اولش خیلی مغرور و خشن به نظر میومدی
ات: باعث افتخاره که خشن ترینم
سوجین:(خنده)
بعد از دانشگاه دیدم جونگ سوک پیش ماشین وایستاده
ات: سلام داشم
جونگ سوک: سلام خواهرم
سوجین ویو *
دیدم رفت پیش یه پسر جذاب فکر کنم داداشش بود...
ادامه دارد...
۵.۵k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.