پارت 23
پارت 23
*مکالمه جین و نامجون و هوسوک*
جین: الو
نامی: اوه سلام جین
جین: سلام نامجون خوبی؟
نامی: اره خوبم تو چطور؟
جین: هعیییی بد نیستیم
نامی: چیکارا میکنی؟
جین: هیچ...
کوک: واایییییی مثل اسکلا نشستی داری باهاش سلام و احوال پرسی میکنی در حالی که ا/ته بدبخت داره جون میدههه؟(با داد)
نامی: کوک تویی؟
کوک: پَنَپَه عممه که داره سر تون عربده میکشع
هوسوک: چرا انقدر بی اعصابی
کوک:واییی هیونگ توهم اونجایی خداروشکر
هوسوک: میشه مثل ادم بگی چخبره؟
کوک: خب بیبن قضیه اینجوریه که...(همه چی رو تعریف کرد)...
نامی: اگه اون دختره یا همون ا/تی که میگین جونش در خطره
هوسوک: درسته تهیونگ فکر میکنه مرگ دوس دخترش کاره جیمینه ولی کار اون نیس
جین: اینو ماهم میدونیم ولی مگه اون حالیش میشه؟
نامی: کاش اون روز طلسم شده اتفاق نمیوفتاد
•نویسنده•
(خبببب بالاخره اومدم بگم که قضیه از چه قراره)
در یک روز تابستانی پسرا به همراه دوس دختر تهیونگ تو خونه جنگلی جیمین جمع شده بودن(انگار دارم داستان واسه بچه ها تعریف میکنم😂😐)
اون روز روز تولد دوس دختر تهیونگ بود
موقع اوردنه کیک بود همه نشسته بودن و دست میزدن که یهو یکی به جیمین پیام میده و میگه با پسرا بیا بیرون باهاتون کار دارم اما دختره رو نیاره
جیمین هم از اون شخص میپرسه کیه که میگع پدر تهیونگه میخواد دوس دختر تهیونگ و خود تهیونگ رو سوپرایز کنه از اونجایی هم که جیمین دوست داشت بهترین رفیقشو خوشحال کنه قبول میکنه و جوری که پسرا شک نکنن اونارو میبره بیرون بعد از اینکه 200 متر از اونجا دور شدن و درست به وسط جنگل رسیدن صدای محیب و ترسناکی بلند میشه و......
*مکالمه جین و نامجون و هوسوک*
جین: الو
نامی: اوه سلام جین
جین: سلام نامجون خوبی؟
نامی: اره خوبم تو چطور؟
جین: هعیییی بد نیستیم
نامی: چیکارا میکنی؟
جین: هیچ...
کوک: واایییییی مثل اسکلا نشستی داری باهاش سلام و احوال پرسی میکنی در حالی که ا/ته بدبخت داره جون میدههه؟(با داد)
نامی: کوک تویی؟
کوک: پَنَپَه عممه که داره سر تون عربده میکشع
هوسوک: چرا انقدر بی اعصابی
کوک:واییی هیونگ توهم اونجایی خداروشکر
هوسوک: میشه مثل ادم بگی چخبره؟
کوک: خب بیبن قضیه اینجوریه که...(همه چی رو تعریف کرد)...
نامی: اگه اون دختره یا همون ا/تی که میگین جونش در خطره
هوسوک: درسته تهیونگ فکر میکنه مرگ دوس دخترش کاره جیمینه ولی کار اون نیس
جین: اینو ماهم میدونیم ولی مگه اون حالیش میشه؟
نامی: کاش اون روز طلسم شده اتفاق نمیوفتاد
•نویسنده•
(خبببب بالاخره اومدم بگم که قضیه از چه قراره)
در یک روز تابستانی پسرا به همراه دوس دختر تهیونگ تو خونه جنگلی جیمین جمع شده بودن(انگار دارم داستان واسه بچه ها تعریف میکنم😂😐)
اون روز روز تولد دوس دختر تهیونگ بود
موقع اوردنه کیک بود همه نشسته بودن و دست میزدن که یهو یکی به جیمین پیام میده و میگه با پسرا بیا بیرون باهاتون کار دارم اما دختره رو نیاره
جیمین هم از اون شخص میپرسه کیه که میگع پدر تهیونگه میخواد دوس دختر تهیونگ و خود تهیونگ رو سوپرایز کنه از اونجایی هم که جیمین دوست داشت بهترین رفیقشو خوشحال کنه قبول میکنه و جوری که پسرا شک نکنن اونارو میبره بیرون بعد از اینکه 200 متر از اونجا دور شدن و درست به وسط جنگل رسیدن صدای محیب و ترسناکی بلند میشه و......
۹.۷k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.