به سمت مهمونی حرکت کردن حدود چند مین تو راه بودن که لارا
به سمت مهمونی حرکت کردن حدود چند مین تو راه بودن که لارا شروع به صحبت کرد :
+کوک اونجا چه جور مافیا هایی هستن ؟؟؟...
جونگ کوک : بیب اونجا مافیای های زیادی که کارایی انجام میدن که حتی تو ذهنت هم خطور نمیکنه از قاچاق اسلحه گرفته تا ... قاچاق اعضای بدن یه کودک
لارا از حرف جونگ کوک خیلی ترسیده بود... سعی میکرد طوری نشون بده انگار ترسی نداشت ولی کوک باهوش تر از این حرفا بود ... اون معشوقه اش رو به خوبی میشناخت ..... دستاهای لارا میلرزید توی مغزش افکار مختلفی در حال حرکت بود قراره پیش اون همه آدم خطرناک بره و تا چند ساعت نگاهای پر هوس اونارو روی خودش حس کنه تو همین حین ... کوک دستای معشوقه اش رو سفت گرفت و بوسید
-بیب نیازی به ترسیدن نیست من کنارتم کل مهمونی پیش خودم میمونی و تکون نمیخوری ... نمیزارم کسی بهت نزدیک بزنه پس نباید بترسی بیبی من
لارا با حرف های کوک قوت قلب گرفته بود و در مقابل حرف های کوک لبخند کوچیکی زد به مکان مورد نظر رسیده بودن قصری بزرگ پر شده از بادیگارد و مافیای هایی با ماشین های لوکس و معشوقه های که با اونا به مهمونی اومده بودن .....اما لارا با همه اونها متفاوت بود با ارایش کم ولی صورت ظریفش کاملا زیباییش رو نشون میداد
پیاده شدن لارا دستهاشو دور بازوی کوک حلقه کرد و به سمت ورودی رفتن هرجا که کوک میرفت لارا هم دنبال کوک میرفت با دیدن مافیا های مختلف لارا ته دلش میترسید و دست کوک رو محکمتر گرفت کوک که متوجه شد بود معشوقه اش ترسیده کمر اونو گرفت... و به خودش چسبوند روی مبل چستر زیبایی نشستن کوک و لارا ... تنها نبودن چند نفر دیگ هم روی مبل نشسته بودن که نشون میداد میخوان با جونگ کوک صحبتی کنن
" خب آقای جعون فردا محموله ی اسلحه ها میرسه ...
کوک ابهت خاصی داشت کت و شلوار مشکی گرونش و دستهای پر تتوش و بدن عضله ای و ورزیده اش... ابهت بیشتری بهش بخشیده بود... اخمی رو پیشونیش بود به کسی نگاه نمیکرد و در جواب لحنش سرد بود
- درسته ...
" پس بهتره به سلامتی محموله ها که قراره فردا برسه و سود زیادی هم قراره بکنیم نوشیدنی بزنیم ...
کوک در جواب فقط به نشانه تایید سر تکون داد نوشیدنی رو از روی میز بزرگ برداشت و توی هر گلس به مقداری نوشیدنی ریخت همه نوشیدنی ها رو برداشتن و نوشیدن لارا میخواست برداره اما توی ذهنش چیزی یاد آوری شد که کوک بهش گفت توی مهمونی حق خوردن یه قطره مشروب نداری ... از برداشتن پشیمون شد نگاهی به کوک انداخت که با خیال راحت برای خودش شامپاین میریخت و سر میکشید اخمی کرد
توی گوش کوک با لحن شیطونی آروم لب زد :
+ بهم گفتی .. حق نداری مشروب بخوری و گرنه منو تنبیه میکنی ... منم رسیدم خونه شاید دلم بخواد تورو تنبیه کنم
ادامه دارد حمایت کنید
+کوک اونجا چه جور مافیا هایی هستن ؟؟؟...
جونگ کوک : بیب اونجا مافیای های زیادی که کارایی انجام میدن که حتی تو ذهنت هم خطور نمیکنه از قاچاق اسلحه گرفته تا ... قاچاق اعضای بدن یه کودک
لارا از حرف جونگ کوک خیلی ترسیده بود... سعی میکرد طوری نشون بده انگار ترسی نداشت ولی کوک باهوش تر از این حرفا بود ... اون معشوقه اش رو به خوبی میشناخت ..... دستاهای لارا میلرزید توی مغزش افکار مختلفی در حال حرکت بود قراره پیش اون همه آدم خطرناک بره و تا چند ساعت نگاهای پر هوس اونارو روی خودش حس کنه تو همین حین ... کوک دستای معشوقه اش رو سفت گرفت و بوسید
-بیب نیازی به ترسیدن نیست من کنارتم کل مهمونی پیش خودم میمونی و تکون نمیخوری ... نمیزارم کسی بهت نزدیک بزنه پس نباید بترسی بیبی من
لارا با حرف های کوک قوت قلب گرفته بود و در مقابل حرف های کوک لبخند کوچیکی زد به مکان مورد نظر رسیده بودن قصری بزرگ پر شده از بادیگارد و مافیای هایی با ماشین های لوکس و معشوقه های که با اونا به مهمونی اومده بودن .....اما لارا با همه اونها متفاوت بود با ارایش کم ولی صورت ظریفش کاملا زیباییش رو نشون میداد
پیاده شدن لارا دستهاشو دور بازوی کوک حلقه کرد و به سمت ورودی رفتن هرجا که کوک میرفت لارا هم دنبال کوک میرفت با دیدن مافیا های مختلف لارا ته دلش میترسید و دست کوک رو محکمتر گرفت کوک که متوجه شد بود معشوقه اش ترسیده کمر اونو گرفت... و به خودش چسبوند روی مبل چستر زیبایی نشستن کوک و لارا ... تنها نبودن چند نفر دیگ هم روی مبل نشسته بودن که نشون میداد میخوان با جونگ کوک صحبتی کنن
" خب آقای جعون فردا محموله ی اسلحه ها میرسه ...
کوک ابهت خاصی داشت کت و شلوار مشکی گرونش و دستهای پر تتوش و بدن عضله ای و ورزیده اش... ابهت بیشتری بهش بخشیده بود... اخمی رو پیشونیش بود به کسی نگاه نمیکرد و در جواب لحنش سرد بود
- درسته ...
" پس بهتره به سلامتی محموله ها که قراره فردا برسه و سود زیادی هم قراره بکنیم نوشیدنی بزنیم ...
کوک در جواب فقط به نشانه تایید سر تکون داد نوشیدنی رو از روی میز بزرگ برداشت و توی هر گلس به مقداری نوشیدنی ریخت همه نوشیدنی ها رو برداشتن و نوشیدن لارا میخواست برداره اما توی ذهنش چیزی یاد آوری شد که کوک بهش گفت توی مهمونی حق خوردن یه قطره مشروب نداری ... از برداشتن پشیمون شد نگاهی به کوک انداخت که با خیال راحت برای خودش شامپاین میریخت و سر میکشید اخمی کرد
توی گوش کوک با لحن شیطونی آروم لب زد :
+ بهم گفتی .. حق نداری مشروب بخوری و گرنه منو تنبیه میکنی ... منم رسیدم خونه شاید دلم بخواد تورو تنبیه کنم
ادامه دارد حمایت کنید
۵.۳k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.