روزی که

روزی که 
مجبور شویم زمین را تخلیه کنیم، 
من روی سیّاره‌ی مسکونی جدید،
عطرفروشی ‌می‌زنم 
و از دلتنگی آدم‌ها کاسبی می‌کنم! 
عطر خاک بارون‌خورده می‌فروشم 
عطر چمن کوتاه‌شده
عطر زعفرون و برنج
عطر بازار خشکبار و ادویه
بوی اقاقیا توی کوچه‌ها، تو فصل بهار! 
و من فکر کردم که 
حالا که این عطرها 
به دفعات به طور رایگان 
در دسترسم هستند، 
زندگی را آسان‌تر بگیرم 
و لذت ببرم!
مخصوصا عطر آدم‌هایی که 
نمی‌دانیم تا کی مجال بودن در کنارشان را داریم !
دیدگاه ها (۱)

تنِ پرندگان که سرد می شودبی درنگ به کوچ فکر می کنندما که دل ...

خاورمیانه را آفرید از روی چشمان شرقی ات پر آشوب ،رنجور خسته ...

مثل مادرم که قهر می کند با منبا تو قهرممی بینمتاخم میکنمرد ک...

تو همون حدس اولرنگ مورد علاقه مو درست گفت!!ولی بین خودمون بم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط