دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم

دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم

چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم

نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم

اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم

چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم

یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم

سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
دیدگاه ها (۵)

سیمین بهبهانی:ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ..ﻣﻨﻮﻁ ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻧﮑﻦ ....

دوست خوب غمها را از بین نمی برد اما کمک می کند با وجود غمها ...

دوستان ی سوالچطوری میشه پروفایلو تغییر دادمثلا عکس واسم و جن...

سلام دوستان لطفا پری خانوم مارو دنبال کنید تا ازاد بشه زیر پ...

P20🍯لارا«بابا وقتی من مریض بودم خیلی باهام مهربون بود اما وق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط