دیدار اول

دیدار اول
پارت ۴
بغلش کردم دیدم داره حزیون میگه
_عشق ۸ سالم خیلی دوستت دارم و تا همیشه هم خواهم داشت
+:احساس کردم آب یخ ریختن روم با این حرفش ولی اهمیت ندادم خوابیدم
_:صبح بیدار شدم دیدم تو بغل تهیونگم بهترین روز زندگیم بود همینجوری زل زده بودن بهش و با یه لبخند داشتم صورت قشنگشو نگا میکردم که بیدار شد
+سلام صبح بخیر
_صبح توام بخیر قشنگم
+راستی بد برداشت نکن من بغلت نکردم خوابت برد خودت
_باشه مهم نیست :با یه لبخند داشتم نگاش میکردم که پاشدم رفتم موهامو بستم یه کرم زدم دست و صورتم رفتم تو آشپز خونه املت درست کردم و خوردیم که تموم شد
+چند ساله آرمی هستی؟
_۸ سال
+چجوری آرمی شدی
_دوستم بهم معرفیتون کرد دقیقا روزی که داشتم زندگی رو میبوسیدم میزاشتم کنار تغریبا ۱۱ سالم بود
+آها
_میشه امروز بریم با اعضا آشنا شیم؟
+البته
_وای فدات بشم من آخه
+میشه قربون سدقه نری احساس میکنم مامانمی
_راستی یادته چند وقت پیش که لایو بودی یکی گفت افسردگی حاد دارم بعد خیلی ناراحت شدی؟
+آره
_میخواستم بگم ناراحت نباش الان از صدتا دیوونه بیشتر انرژی دارم
+وایسا اون تو بودی؟
_بله خودم بودم
+خدارو شکر
_راستی یه سوال بپرسم
+بفرما
_دوس دختر داری؟
+نه
_یسسسسس
+چطور مگه
_اگه داشتی الان به احتمال زیاد زنده نبودی
+چرا اون وقت
_خودم تیکه تیکت میکردم
+منه بیچاره ........
❤️❤️❤️❤️❤️