برادر حمید شهید مهدی باکر از تبریز زنگ زد و پرسی

برادر حمید [ شهیـد مهـدی باکـرى ]، از تبریز زنگ زد و پرسید:« بچه چیه؟» گفتم:‌« دختر». به شوخی گفت: « برای جبهه فرمانده گردان می‌خواهیم. دختر می‌خواهیم برای چه؟». من هم به شوخی گفتم:« می‌روم پس می‌دهم.» به حمید گفتم که مهدی چه گفته، گفت: «[تو هم] می‌گفتی اگر پاسدار نشود، زن پاسدار می‌شود... می‌گفتی زن پاسدار شدن، خیلی سخت‌تر از پاسدار شدن است».

‌یک ‌بار گفت:« می‌آیی نماز شب بخوانیم؟» گفتم:‌« بله.» او ایستاد به نماز و من هم پشت سرش نیت کردم. نماز طولانی شد، من خسته شدم، خوابم گرفت، گفتم:« تو هم با این نماز شب خواندنت... چقدر طولش می‌دهى؟ من که خوابم گرفت،‌ مؤمن خدا... .» گفت: ‌« سعی کن خودت را عادت بدهى. مستحبات، انسان را به خدا نزدیک ‌ترمی‌کند.

همسر شهیـد جاویـد الاثـر حمیـد باکـری
قــائـم مقـــام لشگـر ٣١ عاشـورا
ولادت : ۱۳۳۴/۹/۱ ارومیه
‌شهـادت : ۱۳۶۲/۱۲/۶ عملیات خیبـر

#باز_آی
#خاکیان_خدایی
دیدگاه ها (۱)

مرا دوباره به آن روزهای خوب ببرسپس رها کن و برگرد من نمی آیم...

زمین . . .حقیر بود ، برای داشتنتآسمان بہ تو بیشتر می آیــد#ش...

رونق ۴۴ درصدی لوازم خانگی ایرانی در تحریم#باز_آی

توصیه‌ #رهبر انقلاب برای مشتاقان محروم از مراسم اعتکاف#والیا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط