بارون نمیومد ولی هوا خیلی دل بود

بارون نمیومد ولی هوا خیلی دل بود
گفتم برم بیرون یه قدم بزنم ، یه نفس بکشم!
زدم بیرون
از کجا تا کجا رفتم تو یه خیابونی که چراغ داشته باشه...درخت داشته باشه...یجوری باشه که آدم هوس کنه قدم بزنه.
رفتم تو خیابون...
دیدی یه وقتایی گریَت نمیادو زور میزنی گریت بگیره؟
داشتم زور میزدم تا یه حس و حال کوچیکی تو دلم بجوشه!
نه...نبود هیچ حسی!
یکم نگا کردم به آدما
دلم واسه خودم تنگ شد، گوشه ی لبمو کج کردمو سرمو تکون دادم که چته لامصب؟!
جواب نداشتم واسه خودم
سریع سوار تاکسی شدمو برگشتم خونه.
به حرفای راننده تاکسی ام فقط سرمو تکون میدادم!
رسیدم خونه و بدون اینکه موسیقی گوش کنم رفتم که بخوابم
خودمو جمع کردم و لاحافو انداختم رو سرمو یه آه بلند از ته دلم کشیدم.
خیلی دلم تنگ شد واسه اینکه دلم تنگ شه واسه کسی...!
گوشی رو چک کردم اما فقط چون آلارمشو تنظیم کنم
که صبح خواب نمونم...همین!
دیدگاه ها (۱)

بعضی روزها هرگز فراموش نمی‌شوند!مثل روزی ‌که دوستت داشتم...(...

کسی را که برای او گزینه ای بیش نیستی ...هرگز به اولویتت تبدی...

باید یک قسمتی از اعصاب ما شبیه سنگ توالت باشه وگرنه این حجم ...

اینکه بگی چرا دوسش داری مثه اینه که بتونی توضیح بدی مزه ی آب...

دلم براتون تنگ میشه!

چرا من پارت ۲جونکوک: باشه الان میام چاگیاات؛ ممنونویو ات: رف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط