پارت 3
پارت 3
ویو ا/ت
رسیدم خونه مامانم نبود قطعاً رفته بیرون خرید
الان ساعت 5 بود ساعت 7 مهمونا میومدن
من رفتم تو اتاقم و رفتم حموم بعد 40 دقیقه امدم بیرون لباسامو پوشیدم (عکس لباس و کفش رو گذاشتم و همچنین آرایش رو)
و رفتم جلوی آینه و آرایش کردم دیم ساعت 6 نیمه
رفتم پایین دیدم مامانم بابام امدن و آجوما داشت غذا درست میکرد منم روی مبل نشستم و داخل گوشیم بودم که یهو زنگ خونه خورد و منو مامانمو بابام رفتیم دم در و درو باز کردیم
بابا ته : سلام
بابا ت : سلام خوش امدین
مامان ت : سلام خوش امدین بفرمایید تو
مامان ته : سلام مرسی
_ سلام خوش امدین
+ سلام
ویو تهیونگ
رسیدیم خونه ا/ت شون زنگ رو زدیم و درو باز کردن سلام و احوالپرسی
من نگاهم افتاد به ا/ت خیلی قشنگ شده بود محشر شده بود
ویو ا/ت
تهیونگ خیلی جذاب شده بود مثل قبلاً
رفتیم نشستیم
بعد کلی صحبت خانواده ها یک دفعه مامان ته گفت
مامان ته : دخترم قصد ازدواج نداری
_ نه یعنی آدم خوبی رو پیدا نکردم که بخوام درمورد ازدواج فکر کنم و فعلا قصد ازدواج ندارم
مامان ت : ما ا/ت رو گذاشتیم تا خودش تصمیم این چیز ها رو بگیره و دخالتی تو کاراش ندارین
مامان ته : اره تهیونگ هم همینطوره نمیخواد فعلا ازدواج کنه دختر خوبی پیدا نکردیم ولی ا/ت دختر خبی
بابا ت : دخترم با تهیونگ برین داخل حیاط دور بزنین
+ نظر خوبیه
_ اوم باشه
ویو تهیونگ
رفتیم تو حیاط
+ دوست پسر داری
_ براچی میپرسی
+ همین چوری
_ اها
+ خوب بگو دیگه دوست پسر داری
_ نه
+ خوبه
_ چی
+ هیچی
_ اها تو دوست دختر داری
+ نه واسه چی میخوای دوست دختر شی (خنده)
_ مسخره نه صد سال سیاه بخوام دوباره دوست دخترت شم
که یهو صدامون زدن بریم شام بخوریم
ویو ا/ت
رفتیم شام خوردیم و تموم کردیم
تهیونگشون رفتن خونشون و من رفتم تو اتاقم و لباس هامو عوض کردن و روی تخت دراز کشیدم
فقط داشتم به تهیونگ فکر میکردم که خوابم برد
ویو تهیونگ
امدیم خونه خیلی خسته بودم رفتم اتاقم و لباس هامو در آوردم
رفتم روی تخت دراز کشیدم و به ا/ت فکر میکردم و گرفتم خوابیدم
ویو ا/ت
رسیدم خونه مامانم نبود قطعاً رفته بیرون خرید
الان ساعت 5 بود ساعت 7 مهمونا میومدن
من رفتم تو اتاقم و رفتم حموم بعد 40 دقیقه امدم بیرون لباسامو پوشیدم (عکس لباس و کفش رو گذاشتم و همچنین آرایش رو)
و رفتم جلوی آینه و آرایش کردم دیم ساعت 6 نیمه
رفتم پایین دیدم مامانم بابام امدن و آجوما داشت غذا درست میکرد منم روی مبل نشستم و داخل گوشیم بودم که یهو زنگ خونه خورد و منو مامانمو بابام رفتیم دم در و درو باز کردیم
بابا ته : سلام
بابا ت : سلام خوش امدین
مامان ت : سلام خوش امدین بفرمایید تو
مامان ته : سلام مرسی
_ سلام خوش امدین
+ سلام
ویو تهیونگ
رسیدیم خونه ا/ت شون زنگ رو زدیم و درو باز کردن سلام و احوالپرسی
من نگاهم افتاد به ا/ت خیلی قشنگ شده بود محشر شده بود
ویو ا/ت
تهیونگ خیلی جذاب شده بود مثل قبلاً
رفتیم نشستیم
بعد کلی صحبت خانواده ها یک دفعه مامان ته گفت
مامان ته : دخترم قصد ازدواج نداری
_ نه یعنی آدم خوبی رو پیدا نکردم که بخوام درمورد ازدواج فکر کنم و فعلا قصد ازدواج ندارم
مامان ت : ما ا/ت رو گذاشتیم تا خودش تصمیم این چیز ها رو بگیره و دخالتی تو کاراش ندارین
مامان ته : اره تهیونگ هم همینطوره نمیخواد فعلا ازدواج کنه دختر خوبی پیدا نکردیم ولی ا/ت دختر خبی
بابا ت : دخترم با تهیونگ برین داخل حیاط دور بزنین
+ نظر خوبیه
_ اوم باشه
ویو تهیونگ
رفتیم تو حیاط
+ دوست پسر داری
_ براچی میپرسی
+ همین چوری
_ اها
+ خوب بگو دیگه دوست پسر داری
_ نه
+ خوبه
_ چی
+ هیچی
_ اها تو دوست دختر داری
+ نه واسه چی میخوای دوست دختر شی (خنده)
_ مسخره نه صد سال سیاه بخوام دوباره دوست دخترت شم
که یهو صدامون زدن بریم شام بخوریم
ویو ا/ت
رفتیم شام خوردیم و تموم کردیم
تهیونگشون رفتن خونشون و من رفتم تو اتاقم و لباس هامو عوض کردن و روی تخت دراز کشیدم
فقط داشتم به تهیونگ فکر میکردم که خوابم برد
ویو تهیونگ
امدیم خونه خیلی خسته بودم رفتم اتاقم و لباس هامو در آوردم
رفتم روی تخت دراز کشیدم و به ا/ت فکر میکردم و گرفتم خوابیدم
۲۸.۰k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.