❤شهید عبدالرسول زرین❤
❤شهید عبدالرسول زرین❤
"روایتی از یک تک تیرانداز کار کشته ..."
بعد از چند وقت آمد دیدم گوشش را بسته. گفتم:"چرا گوشت را بسته ای؟" گفت :"هیچی! زخم شده." مثل اینکه داشته تک تیراندازی می کرده. همان موقع یک تیر می خورد به گوشش. وسط گوشش پاره می شود. همین طور خون می ریخته روی شانه اش خودش هم قاه قاه خندیده بود. با خرازی بوده. خبرنگاران هم آنجا بودند، عکسش را برداشته بودند . بعد ها این عکسش را زیاد می فروختند. بار آخری که رفت، برده بودندشان دیدن امام خمینی. امام ، عبدالرسول را که می بیند ، می شناسدش. مجله ای را که عکس عبدالرسول داخلش بوده می آورد. همین طور یک نگاه به عکس می کرده و یک نگاه به عبدالرسول و می خندیده...
راوی: حلیمه ابراهیمی همسر شهید
کتاب جنگ مال خودت / ص48
بنویس
شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات...
#شهدا
"روایتی از یک تک تیرانداز کار کشته ..."
بعد از چند وقت آمد دیدم گوشش را بسته. گفتم:"چرا گوشت را بسته ای؟" گفت :"هیچی! زخم شده." مثل اینکه داشته تک تیراندازی می کرده. همان موقع یک تیر می خورد به گوشش. وسط گوشش پاره می شود. همین طور خون می ریخته روی شانه اش خودش هم قاه قاه خندیده بود. با خرازی بوده. خبرنگاران هم آنجا بودند، عکسش را برداشته بودند . بعد ها این عکسش را زیاد می فروختند. بار آخری که رفت، برده بودندشان دیدن امام خمینی. امام ، عبدالرسول را که می بیند ، می شناسدش. مجله ای را که عکس عبدالرسول داخلش بوده می آورد. همین طور یک نگاه به عکس می کرده و یک نگاه به عبدالرسول و می خندیده...
راوی: حلیمه ابراهیمی همسر شهید
کتاب جنگ مال خودت / ص48
بنویس
شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات...
#شهدا
۱.۲k
۱۴ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.