دفاع مقدس قسمت دوم
2⃣
📌 #خاطرات_شهید
🔹 موهای حسن، طلایی بود. کوچک که بود همیشه موهایش را میبافتم و با ربان قرمز میبستم و لباس دخترانه تنش میکردم.
◇ تا زمانی که به کلاس اول رفت. آن موقع بود که موهایش را کوتاه کردم و هنوز هم نگهشان داشتهام. یک روز از عراق مهمان داشتیم.
◇ حسن وقتی با لباس کاراته از در خانه وارد شد، یکی از اقوام جا خورد و گفت این آمریکایی کیه اومد تو خونه.
◇ منم گفتم: حسن مونه! خیلی از ظاهر متفاوت حسن تعجب کرده بود.
🔹 بعد از پیروزی انقلاب و آغاز درگیری ضدانقلاب در کردستان، پسر بزرگترم، «جاسم» از مسجد محله به جبهه غرب اعزام شد؛
◇ خیلی نگران بودم؛ خواب یکی از اقوام شهیدمان را دیدم که گفت:
◇ «خاله، ناراحت نباش، جاسمات شهید نمیشود اما حسن شهید می شود».
✍ راوی : مادرشهید
#شهید_حسن_فاتحی
#حسن_طلا
#حسن_آمریکایی
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#ایثار_شهادت
#مردان_خدا
#نصرت_الهی_و_امداد_غیبی
#هفته_دفاع_مقدس_مبارک
#پای_انقلاب_ایستادهایم
#بیرق_شیعه_چادر_خاکی_توست_یازهرا
📌 #خاطرات_شهید
🔹 موهای حسن، طلایی بود. کوچک که بود همیشه موهایش را میبافتم و با ربان قرمز میبستم و لباس دخترانه تنش میکردم.
◇ تا زمانی که به کلاس اول رفت. آن موقع بود که موهایش را کوتاه کردم و هنوز هم نگهشان داشتهام. یک روز از عراق مهمان داشتیم.
◇ حسن وقتی با لباس کاراته از در خانه وارد شد، یکی از اقوام جا خورد و گفت این آمریکایی کیه اومد تو خونه.
◇ منم گفتم: حسن مونه! خیلی از ظاهر متفاوت حسن تعجب کرده بود.
🔹 بعد از پیروزی انقلاب و آغاز درگیری ضدانقلاب در کردستان، پسر بزرگترم، «جاسم» از مسجد محله به جبهه غرب اعزام شد؛
◇ خیلی نگران بودم؛ خواب یکی از اقوام شهیدمان را دیدم که گفت:
◇ «خاله، ناراحت نباش، جاسمات شهید نمیشود اما حسن شهید می شود».
✍ راوی : مادرشهید
#شهید_حسن_فاتحی
#حسن_طلا
#حسن_آمریکایی
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#ایثار_شهادت
#مردان_خدا
#نصرت_الهی_و_امداد_غیبی
#هفته_دفاع_مقدس_مبارک
#پای_انقلاب_ایستادهایم
#بیرق_شیعه_چادر_خاکی_توست_یازهرا
۱.۱k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.