لابلای گریه هاش داد میزنه:
لابلای گریه هاش داد میزنه:
"عاشقتم لعنتی...
اصلا تو میفهمی عشق یعنی چی؟؟!!!"
نگاهم مات گریه هاش میشه، باید بهش بگم:
"عشق شاید اون بغض عمیق، ته یه قهقهه ی دیوونه واره...
عشق شاید یه قطره اشک بی معنی موقع گوش دادن به یه آهنگ ریتم تند و شاده...
عشق شاید اون آهنگیه که نه دل پاک کردنشو داری، نه جرئت گوش دادنشو...
عشق شاید یه آه بلنده لابلای نفسای نصفه و نیمه...
عشق شاید یه نخ سیگاره توی دستای یه آدم مبتلا به آسم...
عشق شاید یه قاب کهنه ی برعکس روی میزه...
عشق شاید نگاه خیره به یه مرد غریبه ست با پیراهن چارخونه ی آبی...
عشق شاید زل زدن به یه دخترک با چشمای معصوم و براقِ ناآشناست...
عشق شاید نگاه نگران مادرمه به حال و روز زندگی بچه ش...
عشق شاید سر تکون دادن پدرمه به توی فکر رفتنای وقت و بی وقت ثمره ی زندگیش...
عشق شاید یه شیشه عطر خالیه که کل خونه رو بوش گرفته...
عشق شاید یه چمدونه که کل دنیارو توی خودش جا داده و برده...
عشق شاید اون سه نقطه ی بعد از هر هیچی نوشتنای یه آدم پر از تردیده...
عشق شاید گریه های یواشکی هرشبه و خنده های قلابی هر روزه...
عشق شاید شکلک خنده ست آخر هر خوبم گفتنای توی پیامای شبونه...
عشق شاید ساعت ها خیره شده به اسمشه توی لیست مخاطبای گوشی، بی اینکه جرئت شنیدن بوق اشغال رد تماسو داشته باشی...
عشق شاید جانمای نگفته ست به حرمت اونی که شده جان کسی دیگه...
عشق شاید دوستت دارم گفتنای شاعریه که زده شد به پای شعر و غزل بودنش، که کسی جدی نگرفتش...
عشق شاید آرزوی خوشبختی کردنیه که میدونی بدبختت میکنه...
عشق شاید اون راه گم کردن عمدیه که میرسه به خیابونی که هر عصر رد میشه ازش...
عشق شاید قرصیه که دیگه خواب نمیاره، که توو خوابم دیگه نمیشه دید رویاشو...
عشق شاید به زانو افتادن یه آدم مغروره پیش پای رفتنش، زیر بارون...
عشق شاید رو برگردوندن موقع آخرین خداحافظیه که نبینه باریدن بی وقفه ی اشکو، که نلرزه پاهاش برای رفتن...
عشق شاید فرار از دوست داشتنای هرکی غیر از اون یه نفره که دوستت نداره...
عشق شاید همین تظاهر به نفهمیه، وقتی دلت گیر کسیه که نیست، وقتی دلش گیر توئی میشه که دلی نداری برای بستن بهش...
عشق شاید صدای پاهاشه موقع رفتن که اونقدر بلنده که نمیذاره صدای اومدن کسی رو بشنوی...
عشق شاید...!"
گریه هاش چقدر منو یاد خودم میندازه، باید بهش بگم عشق چیز خوبی نیست، باید بگم من هنوز گیرم، هنوز دلم گیره، باید بگم هنوز بارونه وجودم از نبودناش، هنوز تنم درده از زخمای بی رحمیش، باید بگم ولی شکوندن بلد نیستم من، بلد نیستم ازش یه دیوونه ی زنجیری مثل خودم بسازم...
به جای بایدایی که باید بگم، چنگ میزنم به یه نباید عمیق،
بغلش میکنم، کنار گوشش آهسته زمزمه میکنم:
"من بلد نیستم...
تو یادم بده عاشقی رو...!"
"عاشقتم لعنتی...
اصلا تو میفهمی عشق یعنی چی؟؟!!!"
نگاهم مات گریه هاش میشه، باید بهش بگم:
"عشق شاید اون بغض عمیق، ته یه قهقهه ی دیوونه واره...
عشق شاید یه قطره اشک بی معنی موقع گوش دادن به یه آهنگ ریتم تند و شاده...
عشق شاید اون آهنگیه که نه دل پاک کردنشو داری، نه جرئت گوش دادنشو...
عشق شاید یه آه بلنده لابلای نفسای نصفه و نیمه...
عشق شاید یه نخ سیگاره توی دستای یه آدم مبتلا به آسم...
عشق شاید یه قاب کهنه ی برعکس روی میزه...
عشق شاید نگاه خیره به یه مرد غریبه ست با پیراهن چارخونه ی آبی...
عشق شاید زل زدن به یه دخترک با چشمای معصوم و براقِ ناآشناست...
عشق شاید نگاه نگران مادرمه به حال و روز زندگی بچه ش...
عشق شاید سر تکون دادن پدرمه به توی فکر رفتنای وقت و بی وقت ثمره ی زندگیش...
عشق شاید یه شیشه عطر خالیه که کل خونه رو بوش گرفته...
عشق شاید یه چمدونه که کل دنیارو توی خودش جا داده و برده...
عشق شاید اون سه نقطه ی بعد از هر هیچی نوشتنای یه آدم پر از تردیده...
عشق شاید گریه های یواشکی هرشبه و خنده های قلابی هر روزه...
عشق شاید شکلک خنده ست آخر هر خوبم گفتنای توی پیامای شبونه...
عشق شاید ساعت ها خیره شده به اسمشه توی لیست مخاطبای گوشی، بی اینکه جرئت شنیدن بوق اشغال رد تماسو داشته باشی...
عشق شاید جانمای نگفته ست به حرمت اونی که شده جان کسی دیگه...
عشق شاید دوستت دارم گفتنای شاعریه که زده شد به پای شعر و غزل بودنش، که کسی جدی نگرفتش...
عشق شاید آرزوی خوشبختی کردنیه که میدونی بدبختت میکنه...
عشق شاید اون راه گم کردن عمدیه که میرسه به خیابونی که هر عصر رد میشه ازش...
عشق شاید قرصیه که دیگه خواب نمیاره، که توو خوابم دیگه نمیشه دید رویاشو...
عشق شاید به زانو افتادن یه آدم مغروره پیش پای رفتنش، زیر بارون...
عشق شاید رو برگردوندن موقع آخرین خداحافظیه که نبینه باریدن بی وقفه ی اشکو، که نلرزه پاهاش برای رفتن...
عشق شاید فرار از دوست داشتنای هرکی غیر از اون یه نفره که دوستت نداره...
عشق شاید همین تظاهر به نفهمیه، وقتی دلت گیر کسیه که نیست، وقتی دلش گیر توئی میشه که دلی نداری برای بستن بهش...
عشق شاید صدای پاهاشه موقع رفتن که اونقدر بلنده که نمیذاره صدای اومدن کسی رو بشنوی...
عشق شاید...!"
گریه هاش چقدر منو یاد خودم میندازه، باید بهش بگم عشق چیز خوبی نیست، باید بگم من هنوز گیرم، هنوز دلم گیره، باید بگم هنوز بارونه وجودم از نبودناش، هنوز تنم درده از زخمای بی رحمیش، باید بگم ولی شکوندن بلد نیستم من، بلد نیستم ازش یه دیوونه ی زنجیری مثل خودم بسازم...
به جای بایدایی که باید بگم، چنگ میزنم به یه نباید عمیق،
بغلش میکنم، کنار گوشش آهسته زمزمه میکنم:
"من بلد نیستم...
تو یادم بده عاشقی رو...!"
۱۲.۱k
۲۲ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.