My Red Moon...✨🫀🌚
My Red Moon...✨🫀🌚
Part³⁴🪐🦖
نامجون: نه نه برعکس خیلی هم خوشحال میشیم فقط یکم تعجب کردم همین...
لبخندی به هم زدن و سوار ماشین شدن و به سمت خونه حرکت کردند..
نامجون و تهیونگ بی سر و صدا آروم وارد خونه شدند...
میدونستن الان جین تو آشپزخونه درحال آشپزیه..
تهیونگ ریز ریز خندید و پشت نامجون حرکت کرد... باهم وارد آشپزخونه شدند..
نامجون یکدفعه از پشت جین رو به آغوش کشید که جین از ترس پرید و جیغ خفه ای کشید که باعث خنده تهیونگ و نامجون شد...
با چشمایی به خون نشسته به سمت اون دوتا شیطون برگشت و با حرص گفت..
جین: به نفعتونه که تا چند ثانیه دیگه اینجا نبینمتون...!
نامجون چشماشو مظلوم کرد و گفت..
نامجون: جین چطور دلت میاد شوهر خوشگلتو که درحال ابراز محبت هست از خودت برونی...؟
جین سریع خنده ریزی به کیوت بازی نامجون کرد و لباشو سطحی بوسید و گفت..
جین: تمومش کنین برین و لباستونو عوض کنین و بیاین ناهار...
تهیونگ گونه جین رو بوسید که داد نامجون در اومد.. خنده مستطیلی کرد و به سمت اتاقش رفت...
جین با لبخند به رفتن تهیونگ نگاه کرد و خطاب به نامجون گفت..
جین: نمیتونم باور کنم جونگ کوک اونقدر بی رحم بوده باشه که دست رو این بچه بلند کنه چه برسه به ت*ج*ا*و*ز...
نامجون با یادآوری جونگ کوک و بلاهایی که سر تهیونگ آورده بود پوزخند زد و گفت..
نامجون: بره دعا کنه که ننداختمش زندان... تهیونگ جلومو گرفت وگرنه کارشو ساخته بودم..
با اخم به سمت جین برگشت و ادامه داد...
نامجون: قبلا گفتم اما بازم میگم دیگه اسمش تو این خونه نمیاد دلم نمیخواد این آرامش دوباره جاشو به ناراحتی بده..
*******/*******
نامجون کلافه دست تهیونگ که به سِرم وصل بود رو گرفت و نوازش کرد و گفت...
نامجون: تهیونگ چرا شکایت نمیکنی..؟ چرا نمیزاری ببرمت پزشک قانونی...؟ نمیخوای جونگ کوک رو بخاطر بلاهایی که سرت آورده مجازات کنی..؟
تهیونگ لبخندی زد و آروم گفت...
تهیونگ: نامی من نمیخوام دیگه تو زندگیم اسمی از جئون جونگ کوک باشه.. دلم نمیخواد بازم درگیرش بشم و ببینمش.. میفهمی چی میگم دیگه...؟
نامجون نفسی کشید و چنگی به موهاش زد و سرش رو تکون داد و آروم گفت..
نامجون: چطور میتونی بعد بلایی که سرت آورده اینطوری بیخیال کار هاش بشی...؟
تهیونگ با همون لبخند نگاهش کرد و چیزی نگفت..
نامجون: آخرش این مهربونی و دلرحمی هات بازم کار دستت میده تهیونگ...
تهیونگ: نگران نباش نامی من میدونم دارم چیکار میکنم..
نامجون سریع تکون داد و ترجیح داد سکوت کنه...
_ _ _ _ _ _
هاییییییی...✨
گزارش نکنین...😑
عید نزدیکهههههه و من ممکنه نباشم پارت بزارم پس یادآوریم کنین که براتون بزارم.. باشه..؟؟
Part³⁴🪐🦖
نامجون: نه نه برعکس خیلی هم خوشحال میشیم فقط یکم تعجب کردم همین...
لبخندی به هم زدن و سوار ماشین شدن و به سمت خونه حرکت کردند..
نامجون و تهیونگ بی سر و صدا آروم وارد خونه شدند...
میدونستن الان جین تو آشپزخونه درحال آشپزیه..
تهیونگ ریز ریز خندید و پشت نامجون حرکت کرد... باهم وارد آشپزخونه شدند..
نامجون یکدفعه از پشت جین رو به آغوش کشید که جین از ترس پرید و جیغ خفه ای کشید که باعث خنده تهیونگ و نامجون شد...
با چشمایی به خون نشسته به سمت اون دوتا شیطون برگشت و با حرص گفت..
جین: به نفعتونه که تا چند ثانیه دیگه اینجا نبینمتون...!
نامجون چشماشو مظلوم کرد و گفت..
نامجون: جین چطور دلت میاد شوهر خوشگلتو که درحال ابراز محبت هست از خودت برونی...؟
جین سریع خنده ریزی به کیوت بازی نامجون کرد و لباشو سطحی بوسید و گفت..
جین: تمومش کنین برین و لباستونو عوض کنین و بیاین ناهار...
تهیونگ گونه جین رو بوسید که داد نامجون در اومد.. خنده مستطیلی کرد و به سمت اتاقش رفت...
جین با لبخند به رفتن تهیونگ نگاه کرد و خطاب به نامجون گفت..
جین: نمیتونم باور کنم جونگ کوک اونقدر بی رحم بوده باشه که دست رو این بچه بلند کنه چه برسه به ت*ج*ا*و*ز...
نامجون با یادآوری جونگ کوک و بلاهایی که سر تهیونگ آورده بود پوزخند زد و گفت..
نامجون: بره دعا کنه که ننداختمش زندان... تهیونگ جلومو گرفت وگرنه کارشو ساخته بودم..
با اخم به سمت جین برگشت و ادامه داد...
نامجون: قبلا گفتم اما بازم میگم دیگه اسمش تو این خونه نمیاد دلم نمیخواد این آرامش دوباره جاشو به ناراحتی بده..
*******/*******
نامجون کلافه دست تهیونگ که به سِرم وصل بود رو گرفت و نوازش کرد و گفت...
نامجون: تهیونگ چرا شکایت نمیکنی..؟ چرا نمیزاری ببرمت پزشک قانونی...؟ نمیخوای جونگ کوک رو بخاطر بلاهایی که سرت آورده مجازات کنی..؟
تهیونگ لبخندی زد و آروم گفت...
تهیونگ: نامی من نمیخوام دیگه تو زندگیم اسمی از جئون جونگ کوک باشه.. دلم نمیخواد بازم درگیرش بشم و ببینمش.. میفهمی چی میگم دیگه...؟
نامجون نفسی کشید و چنگی به موهاش زد و سرش رو تکون داد و آروم گفت..
نامجون: چطور میتونی بعد بلایی که سرت آورده اینطوری بیخیال کار هاش بشی...؟
تهیونگ با همون لبخند نگاهش کرد و چیزی نگفت..
نامجون: آخرش این مهربونی و دلرحمی هات بازم کار دستت میده تهیونگ...
تهیونگ: نگران نباش نامی من میدونم دارم چیکار میکنم..
نامجون سریع تکون داد و ترجیح داد سکوت کنه...
_ _ _ _ _ _
هاییییییی...✨
گزارش نکنین...😑
عید نزدیکهههههه و من ممکنه نباشم پارت بزارم پس یادآوریم کنین که براتون بزارم.. باشه..؟؟
۴.۲k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲