پارت۸۴
بنفشه مي دوني ساعتش چه مارکي بود؟
- هان؟
- رولکس!
بنفشه چشماش گشاد شد و گفت:
- کم کمش، هشت ميليون تومن پول ساعته!
- آره و فکر نمي کنم اصلا دنبال پول باشه.
- هه ساده اي ها! اين پولدارا بيشتر حرص مال دارن.
- نمي دونم در هر صورت رفته که فکر کنه.
- واي خدا جون من از هيجان دارم مي ميرم. بلا گرفته قبلش يه ندا بده که اين جوري آدم سکته نزنه!
خنديدم و از جا بلند شدم. بايد مي رفتم خونه و روي اين نقشه حسابي کار مي کردم. بدون نگاه کردن به آرتان و دوستاش پول ميز و حساب کردم و با بچه ها از رستوران خارج شديم. هر چند که به قول بنفشه و شبنم نگاه آرتان تا لحظه ي آخر رو من ميخکوب بود.
خيلي استرس داشتم. تازه دوشنبه بود، معلوم نبود تا پنج شنبه چه اتفاقايي قراره بيفته! با صداي زنگ گوشيم پريدم بالا و گفتم:
- مرگ! اون وقت وقتي سايلنتت مي کنم مي گي چرا!
بچاره گوشي انگار شعور داشت. عکس ماني روي صفحه بود. اولين بار بود که ماني با من تماس مي گرفت. با تعجب گوشي رو برداشتم و جواب دادم:
- الو.
- سلام خواهر زن عزيز!
- به سلام داماد گلمون، پارسال دوست امسال آشنا، شماره گم کردين!
خنديد و گفت:
- زلزله! زبون به دهن بگير بذار حالت و بپرسم.
- خوبم مرسي.
همين طور که مي خنديد گفت:
- کاملا معلومه که خيلي خوبي، خانوم بيکاري يا کار داري؟
- چه طور؟
- مي خوام يه توک پا بياي شرکت.
- خبري شده؟ باز چک بايد حمل کنم؟ اي بابا شما من و حمال کردين رفت.
- نه خير قرار نيست چک بهت بدم، با خودت کار دارم.
- اوضاع مشکوکه ها! چي کارم داري؟
- دختر خوب اگه بياي خودت مي فهمي!
- خيلي خب باشه، الان مي يام.
- آفرين پس منتظرم.
گوشي رو که قطع کردم لباسام و عوض کردم و رفتم بيرون. حال رانندگي نداشتم، زنگ زدم آژانس بياد. نيمائه عجيب مشکوک مي زد! يعني چي کارم داشت؟ واي خدا جون! حتما مي خواد جوش داداشش و بزنه، کاش گفته بودم سرم درد مي کنه و از زيرش در مي رفتم، ولي ديگه کاري بود که شده بود. با اخم سوار آژانس شدم و هي به جون خودم غر زدم:
- دختر خنگ! آخه ماني با تو چي کار داره؟! عين اين منگلا مي موني. دو ساعت تيپ مي زنه بعدشم زنگ مي زنه آژانس، تازه يادش مي افته کجا چه خبره! سازمان عقب افتادگان رو بايد بدن تو اداره اش کني.
راننده که از زمزمه هاي من تعجب کرده بود، از توي آينه زل زده بود به من. عصبي بودم تازه بدتر شدم. داد زدم:
شروع کرد به خنديدن. نشستم روي مبل چرم و نرمش و گفتم:
- اوه، حالا انگار چي گفتم؟ گفتي بيام اين جا دلقک بازي در بيارم بخندي؟
- هان؟
- رولکس!
بنفشه چشماش گشاد شد و گفت:
- کم کمش، هشت ميليون تومن پول ساعته!
- آره و فکر نمي کنم اصلا دنبال پول باشه.
- هه ساده اي ها! اين پولدارا بيشتر حرص مال دارن.
- نمي دونم در هر صورت رفته که فکر کنه.
- واي خدا جون من از هيجان دارم مي ميرم. بلا گرفته قبلش يه ندا بده که اين جوري آدم سکته نزنه!
خنديدم و از جا بلند شدم. بايد مي رفتم خونه و روي اين نقشه حسابي کار مي کردم. بدون نگاه کردن به آرتان و دوستاش پول ميز و حساب کردم و با بچه ها از رستوران خارج شديم. هر چند که به قول بنفشه و شبنم نگاه آرتان تا لحظه ي آخر رو من ميخکوب بود.
خيلي استرس داشتم. تازه دوشنبه بود، معلوم نبود تا پنج شنبه چه اتفاقايي قراره بيفته! با صداي زنگ گوشيم پريدم بالا و گفتم:
- مرگ! اون وقت وقتي سايلنتت مي کنم مي گي چرا!
بچاره گوشي انگار شعور داشت. عکس ماني روي صفحه بود. اولين بار بود که ماني با من تماس مي گرفت. با تعجب گوشي رو برداشتم و جواب دادم:
- الو.
- سلام خواهر زن عزيز!
- به سلام داماد گلمون، پارسال دوست امسال آشنا، شماره گم کردين!
خنديد و گفت:
- زلزله! زبون به دهن بگير بذار حالت و بپرسم.
- خوبم مرسي.
همين طور که مي خنديد گفت:
- کاملا معلومه که خيلي خوبي، خانوم بيکاري يا کار داري؟
- چه طور؟
- مي خوام يه توک پا بياي شرکت.
- خبري شده؟ باز چک بايد حمل کنم؟ اي بابا شما من و حمال کردين رفت.
- نه خير قرار نيست چک بهت بدم، با خودت کار دارم.
- اوضاع مشکوکه ها! چي کارم داري؟
- دختر خوب اگه بياي خودت مي فهمي!
- خيلي خب باشه، الان مي يام.
- آفرين پس منتظرم.
گوشي رو که قطع کردم لباسام و عوض کردم و رفتم بيرون. حال رانندگي نداشتم، زنگ زدم آژانس بياد. نيمائه عجيب مشکوک مي زد! يعني چي کارم داشت؟ واي خدا جون! حتما مي خواد جوش داداشش و بزنه، کاش گفته بودم سرم درد مي کنه و از زيرش در مي رفتم، ولي ديگه کاري بود که شده بود. با اخم سوار آژانس شدم و هي به جون خودم غر زدم:
- دختر خنگ! آخه ماني با تو چي کار داره؟! عين اين منگلا مي موني. دو ساعت تيپ مي زنه بعدشم زنگ مي زنه آژانس، تازه يادش مي افته کجا چه خبره! سازمان عقب افتادگان رو بايد بدن تو اداره اش کني.
راننده که از زمزمه هاي من تعجب کرده بود، از توي آينه زل زده بود به من. عصبي بودم تازه بدتر شدم. داد زدم:
شروع کرد به خنديدن. نشستم روي مبل چرم و نرمش و گفتم:
- اوه، حالا انگار چي گفتم؟ گفتي بيام اين جا دلقک بازي در بيارم بخندي؟
۲.۱k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.