پارت ۹۵
پارت ۹۵
(نفس)
به شدت بی حال بودم خیلی داغون شده بودم . چون بدنم
ضعیف بود خیلی برام سخت شده بود . همه رو توی اتاق
خوابیده بودم . رادوین وارد اتاق شد .
رادوین : سلااام خانوم
من : سلام
رادوین : بهتری ؟
من : یکم
رادوین : بیا اگه بهتر شدی یکم بریم بیرون بگردیم یک ماهه
از خونه نزدی بیرون .
من : رادوین حال ندارم
رادوین : نچ . اینطوری نمیشه باید بریم . نمیشه که فقط
بخوابی روی تخت . تنبل خانوم پاشو
من : کجا بریم .
رادوین : حالا یه جایی میریم تو فقط پاشو
من : پس رها رو آماده کن .
رادوین : نچ . میریم میدیمش به ترنم اینا . خودمون دو تایی
میریم .
به اجبار بلند شدم . یه دست لباس معمولی پوشیدم . اصلا
حوصله نداشتم لباس انتخاب کنم .
سوار ماشین شدیم . بعد از این که رها رو دادیم به ترنم اینا
رفتیم به سمت یکی از رستوران های سنتیه بیرون شهر .
فقط نمیدونم چرا انقدر جاده خلوت بود . فوقش یکی دو تا
ماشین رد میشدن اونم با سرعت . بهتره بگم تنها ماشین توی
جاده ما بودیم .
من : رادوین چرا هیچ کسی توی جاده نیست ؟
رادوین : نمیدونم . نکنه ترسیدی ؟
من : خب راستش اره یکم ترسیدم .
رادوین : تا وقتی با منی از چی میترسی ؟
من : نمیدونم .
همین طور درگیر حرف زدن بودیم که یهو انگار یه چیزی افتاد
روی شیشه ی عقب ماشین و صدا بدی ایجاد کرد
من : چی بود ؟
رادوین : نمیدونم . بزار برم ببینم . تو پیاده نشیا
من : نهههه تنها نرو . منم باهات میام .
رادوین : یه موقع یه چیزی میبینی میترسی برای بچه بده
من : رادوین من از چیزی نمیترسم . من همون دختری ام که
یه روز میون یه مشت جنازه داشت تحقیق میکرد . منم باهات
پیاده میشم .
(نفس)
به شدت بی حال بودم خیلی داغون شده بودم . چون بدنم
ضعیف بود خیلی برام سخت شده بود . همه رو توی اتاق
خوابیده بودم . رادوین وارد اتاق شد .
رادوین : سلااام خانوم
من : سلام
رادوین : بهتری ؟
من : یکم
رادوین : بیا اگه بهتر شدی یکم بریم بیرون بگردیم یک ماهه
از خونه نزدی بیرون .
من : رادوین حال ندارم
رادوین : نچ . اینطوری نمیشه باید بریم . نمیشه که فقط
بخوابی روی تخت . تنبل خانوم پاشو
من : کجا بریم .
رادوین : حالا یه جایی میریم تو فقط پاشو
من : پس رها رو آماده کن .
رادوین : نچ . میریم میدیمش به ترنم اینا . خودمون دو تایی
میریم .
به اجبار بلند شدم . یه دست لباس معمولی پوشیدم . اصلا
حوصله نداشتم لباس انتخاب کنم .
سوار ماشین شدیم . بعد از این که رها رو دادیم به ترنم اینا
رفتیم به سمت یکی از رستوران های سنتیه بیرون شهر .
فقط نمیدونم چرا انقدر جاده خلوت بود . فوقش یکی دو تا
ماشین رد میشدن اونم با سرعت . بهتره بگم تنها ماشین توی
جاده ما بودیم .
من : رادوین چرا هیچ کسی توی جاده نیست ؟
رادوین : نمیدونم . نکنه ترسیدی ؟
من : خب راستش اره یکم ترسیدم .
رادوین : تا وقتی با منی از چی میترسی ؟
من : نمیدونم .
همین طور درگیر حرف زدن بودیم که یهو انگار یه چیزی افتاد
روی شیشه ی عقب ماشین و صدا بدی ایجاد کرد
من : چی بود ؟
رادوین : نمیدونم . بزار برم ببینم . تو پیاده نشیا
من : نهههه تنها نرو . منم باهات میام .
رادوین : یه موقع یه چیزی میبینی میترسی برای بچه بده
من : رادوین من از چیزی نمیترسم . من همون دختری ام که
یه روز میون یه مشت جنازه داشت تحقیق میکرد . منم باهات
پیاده میشم .
۱۰.۰k
۱۹ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.