رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم
رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم
آشنای تو دلم بود و به دست تو سپردم
اشک دامان مرا گیرد و در پای من افتد
که دل خون شده را هم ز چه همراه نبردم
شرمم از آینهٔ روی تو میآید اگر نه
آتش آه به دل هست نگویی که فسردم
تو چو پروانهام آتش بزن ای شمع و بسوزان
من بی دل نتوانم که به گرد تو نگردم
میبرندت دگران دست به دست ای گل رعنا
حیف من بلبل خوش خوان که همه خار تو خوردم
تو غزالم نشدی رام که شعر خوشت آرم
غزلم قصهٔ در دست که پروردهٔ دردم
خون من ریخت به افسونگری و قاتل جان شد
سایه آن را که طبیب دل بیمار شمردم
#هوشنگ_ابتهاج
آشنای تو دلم بود و به دست تو سپردم
اشک دامان مرا گیرد و در پای من افتد
که دل خون شده را هم ز چه همراه نبردم
شرمم از آینهٔ روی تو میآید اگر نه
آتش آه به دل هست نگویی که فسردم
تو چو پروانهام آتش بزن ای شمع و بسوزان
من بی دل نتوانم که به گرد تو نگردم
میبرندت دگران دست به دست ای گل رعنا
حیف من بلبل خوش خوان که همه خار تو خوردم
تو غزالم نشدی رام که شعر خوشت آرم
غزلم قصهٔ در دست که پروردهٔ دردم
خون من ریخت به افسونگری و قاتل جان شد
سایه آن را که طبیب دل بیمار شمردم
#هوشنگ_ابتهاج
۲.۲k
۰۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.