پارتآینده


#پــارت_آیـنــده

سمت در میرود که مچ دستش #کشیده میشود و بردیا #کمرش را به دیوار میزند:

- بهت گفته بود تهش به روزای خوبی نمی رسه!

نفس در چشمهای بی حس و خالی بردیا نگاه میکند... تمام وجودش می لرزد ... دلش میخواهد یک نفس بدود تا از این مرد خودخواه و #مغرور دور شود:

- من نمیخواستم به اینجا برسه!

بردیا سمت در میرود و کلید را توی در می چرخاند و #قفل میکند...کلید را برمیدارد و توی جیبش می گذارد...باز سمت نفس که ترسیده گوشه ی دیوار #چسبیده میرود:

- ولی رسیده واسه بیرون رفتنم هنوز زوده...‌خیلی زود!

نفس دلش می خواهد داد بزند اما به عواقبش که فکر میکند لال میشود بردیا وارد #اتاق میشود و بلندتر می گوید:

- #بیا !

https://t.me/joinchat/AAAAAEPkzZisOdJnXEygMQ
دیدگاه ها (۳)

تسلیت....

کسی اسم ایشونو میدونه عایااا؟!!

خلاصهتارا بعد از ازدواجش با امیر حسین سر و کله ی دوست پسر سا...

https://t.me/joinchat/AAAAAEPkzZisOdJnXEygMQ

صحنه,پارت یازدهم

صحنه پارت دهم

صحنه;پارت دوازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط