دخترک دو سب در دست داشت مادرش گفت ک از سب هاتو به

دخترکي دو سيب در دست داشت مادرش گفت : يکي از سيب هاتو به من ميدي ؟ دخترک يک گاز بر اين سيب زد و گازي به آن سيب !لبخند روي لبان مادر خشکيد !سيمايش داد مي زد که چقدر از دخترکش نا اميد شده اما دخترک يکي از سيب هاي گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت : بيا مامان!اين يکي شيرين تره!!!!!!مادر خشکش زد ...چه انديشه اي با ذهن خود کرده بود ...!هر قدر هم که با تجربه باشيد ، قضاوت خود را به تاخير بياندازيد و بگذاريد طرف ، فرصتي براي توضيح داشته باشد
دیدگاه ها (۲)

گفته بودم فراموشي زمان مي خواهد، اشتباه بود! فراموشي زمان نم...

من بودم تو و يک عالمه حرف ... و ترازويي که سهم تو را از شعره...

رويش عشق سر آغاز کتاب من و توست  گوش کن اين صداي دل يک بلبل ...

اگر مي‌دانستم اين آخرين دقايقي است که تو را مي‌بينم، به تو م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط