داستانوتاه
#داستان_ڪوتاه
مجنون از راهے میگذشت
جمعے درحال خواندن نماز بودند. مجنون از لا بہ لاے نماز گذاران رد شد. جماعت تندو تند نماز را تمام ڪردند. همگے ریختند بر سر مجنون. گفتند بے تربیت ڪافر شدہ اے. مجنون گفت. مگر چہ گفتم. گفتند مگر ڪورے ڪہ از لای صف نماز گذاران میگذرے. مجنون گفت. من چنان در فکر لیلا غرق بودم ڪہ وقتے میگذشتم حتے یڪ نماز گذار ندیدم.
شما چطور عاشق خدایید و در حال صحبت با خدا همگی مرا دیدید!!!!!!
مجنون از راهے میگذشت
جمعے درحال خواندن نماز بودند. مجنون از لا بہ لاے نماز گذاران رد شد. جماعت تندو تند نماز را تمام ڪردند. همگے ریختند بر سر مجنون. گفتند بے تربیت ڪافر شدہ اے. مجنون گفت. مگر چہ گفتم. گفتند مگر ڪورے ڪہ از لای صف نماز گذاران میگذرے. مجنون گفت. من چنان در فکر لیلا غرق بودم ڪہ وقتے میگذشتم حتے یڪ نماز گذار ندیدم.
شما چطور عاشق خدایید و در حال صحبت با خدا همگی مرا دیدید!!!!!!
- ۱.۵k
- ۲۱ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط