داشتم فکر میکردم


داشتم فکر می‌کردم...
چقدر آدمهای امن خوبند.
آدم هایی که رازدارند.
آن‌هایی که می‌توانی کنارشان خودت باشی و تمام روحت را عریان کنی.
از همه‌چیز بی‌واهمه حرف بزنی،
بدون هراسی از قضاوت شدن.
آدم‌هایی که نه با لبها که با چشمها و روحشان لبخند می‌زنند.
بدون این که زیاد بدانند، اعتماد می‌کنند و شاید خودشان هم هرگز ندانند
در کدام روز سختت به تو رسیده‌اند
و چطور خورشید شده‌اند وسط همه تاریکی های دلت.
چقدر خورشیدها خوبند،
چقدر بی‌منت و چقدر خوش‌بو
و چقدر بوسیدنی و چقدر خواستنی‌اند
مهربانی هایی که انگار نهرهای بهشتند روی آتش تنهایی. درد و دریغ که کمند. بسیار کم!!!
دیدگاه ها (۲)

‌زنی به نام رویا به دیدارم آمدزنی که به دامنه‌های ماهور می‌ر...

گرچه رفتی، ز دلم حسرت روی تو نرفتدر این خانه به امّید تو باز...

‌♥️♥️:♥️♥️حاصل عُمرم سه سخن بیش نیستخام بُدم، پخته شدم، سوخت...

‌محبوبم!کجای جهانی؟ دیر نکرده‌ای، می‌آیی. من به همه گفته‌ام ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط