داستانشب

#داستان_شب...




ابوسعید ابوالخیر در راه بود.
گفت: «هر جا که نظر می‌کنم،بر زمین همه گوهر ریخته و بر در و دیوار همه زر آویخته. کسی نمی‌بیند و کسی نمی‌چیند.»

گفتند: «کو؟ کجاست؟»

گفت: «همه جاست. هر جا که می‌توان خدمتی کرد؛ یا هر جا که می‌توان راحتی به دلی آورد. آن جا که غمگینی هست و آن جا که مسکینی هست. آن جا که یاری طالب محبت است و آن جا که رفیقی محتاج مروت.»

#شبتون_بخیر
دیدگاه ها (۵)

امروز جاودانه استزیباترین روز دنیاستهر روز که از خواب بیدارم...

دعایت می کنم هر پنج شنبه که بیایی ودوست داشتنت " ختم به خیر"...

#بدانیم...یکی از مهترین پیامهای فراموش شده عاشوراشب عاشورا ا...

می خواهم برایت نامه ای بنویسمکه شبیه هیچ نامه دیگری نباشدو ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط