جونگکوک
#جونگکوک
یکیشونو به زور بلند کردم و یقشو گرفتم و مشتمو محکم خابوندم تو صورتش که افتاد زمین.
جونگکوک :آنا گمشو بیا این ور
آنا :به تو چه ها؟ به تو چه که من کجا میرم با کی قرار میزارم هان؟
هوسوک :داداش آروم باش
آنا :میگم ولم کن میفهمی اصن؟
جونگکوک :چرا؟ مگه تهیونگ دوست پسرت نیست؟
آنا :ریس... تهیونگ دوست پسرم نیس!
اون یک شوخی بین منو اونه
جونگکوک :هرچی!
دیگه حق نداری با پسری بگردی فهمیدی یا نه؟
هوسوک :جونگکوک تو واقعا دیوونه ای
پسره میخواد شکایت کنه
جونگکوک :بدرک بزار بکنه
هوسوک :وایی کوک از دست تو من سکته میکنم ببین آنا رنگش پریده
جونگکوک :بازم بدرک
یک دختر چقد میتونه پرو و بیخیال باشه که با سه تا پسر غریبه شام بخوره؟
موندم چطور سوکجین همچین اجازه ای رو به خودش میده...
گوشیم زنگ خورد...
از روی صندلی برش داشتم و جواب دادم...
جونگکوک :چیه جین؟
جین :آخه چرا انقد با آنا بد رفتاری میکنی؟
جین :آنا خودش عقلش میکشه
جونگکوک :مشکل همینه هیونگ مشکل همینه که شما همه چیو براش مجاز کردین
گوشیو قط کردم و پرتش کردم صندلی عقب
از پله ها رفتم پایین که دیدم جین روی مبل نشسته و زل زده بهم
آب دهنمو قورت دادم که با سر اشاره کرد که کنارش بشینم.
سرمو انداختم پایین و آروم بطرفش قدم برداشتم و آروم کنارش نشستم...
جین :چرا؟
چرا با پسرا قرار میزاری؟ مگه تو جیمینو تهیونگ رو نداری
هم اومدم حرف بزنم که بلند گفت...
جین :ساکت...بلخره با یکی از این دوتا ازدواج میکنی میدونم که با پسری بجز اون دوتا نمیسازی
آنا :اما جین.. مشکل من اینه چرا رفیقت جونگکوک دخالت میکنه
من هر غلطی میکنم به خودمو خانوادم مربوطه.
جین :آنا هیچ چیزی نگو فقط برو شرکت... درزم از جونگکوک عذر خواهی میکنی که دیشب نجاتت داده
با حرص از روی مبل بلند شدم و از خونه زدم بیرون. یعنی چی؟
چرا من اصلا به حرفای اینا گوش میکنم
رفتم اون طرف خیابون وایستادم و خواستم تاکسی بگیرم که یک ماشین جلوی پام وایستا رومو اون طرف کردم و قدم برداشتم که هی بوق میزد. با عصبانیت بطرفش رفتم و درشو باز کردم و پسره رو آوردم بیرون که دیدم یک پیرمرده داره مظلوم نگاهم میکنه.
یقشو ول کردم و احترام گذاشتم...
آنا :ببخشید پدر... فکر کردم مزاحمه
لبخندی زد و یقشو درست کرد
راننده :عب نداره دخترم... شماها کیم آنا هستید؟
آنا :بله
راننده :آقای جئون گفتن که من شما رو برسونم
با تعجب به پیرمرده نگاه کردم که بطرف در عقب ماشین رفت و درشو باز کرد...
راننده :بفرمایید
با تعجب سری تکون دادم و رفتم نشستم که در رو برام بست و بعدش خودش اومد نشست...
راننده :کولر بزنم براتون
آنا :نه ممنون
یکیشونو به زور بلند کردم و یقشو گرفتم و مشتمو محکم خابوندم تو صورتش که افتاد زمین.
جونگکوک :آنا گمشو بیا این ور
آنا :به تو چه ها؟ به تو چه که من کجا میرم با کی قرار میزارم هان؟
هوسوک :داداش آروم باش
آنا :میگم ولم کن میفهمی اصن؟
جونگکوک :چرا؟ مگه تهیونگ دوست پسرت نیست؟
آنا :ریس... تهیونگ دوست پسرم نیس!
اون یک شوخی بین منو اونه
جونگکوک :هرچی!
دیگه حق نداری با پسری بگردی فهمیدی یا نه؟
هوسوک :جونگکوک تو واقعا دیوونه ای
پسره میخواد شکایت کنه
جونگکوک :بدرک بزار بکنه
هوسوک :وایی کوک از دست تو من سکته میکنم ببین آنا رنگش پریده
جونگکوک :بازم بدرک
یک دختر چقد میتونه پرو و بیخیال باشه که با سه تا پسر غریبه شام بخوره؟
موندم چطور سوکجین همچین اجازه ای رو به خودش میده...
گوشیم زنگ خورد...
از روی صندلی برش داشتم و جواب دادم...
جونگکوک :چیه جین؟
جین :آخه چرا انقد با آنا بد رفتاری میکنی؟
جین :آنا خودش عقلش میکشه
جونگکوک :مشکل همینه هیونگ مشکل همینه که شما همه چیو براش مجاز کردین
گوشیو قط کردم و پرتش کردم صندلی عقب
از پله ها رفتم پایین که دیدم جین روی مبل نشسته و زل زده بهم
آب دهنمو قورت دادم که با سر اشاره کرد که کنارش بشینم.
سرمو انداختم پایین و آروم بطرفش قدم برداشتم و آروم کنارش نشستم...
جین :چرا؟
چرا با پسرا قرار میزاری؟ مگه تو جیمینو تهیونگ رو نداری
هم اومدم حرف بزنم که بلند گفت...
جین :ساکت...بلخره با یکی از این دوتا ازدواج میکنی میدونم که با پسری بجز اون دوتا نمیسازی
آنا :اما جین.. مشکل من اینه چرا رفیقت جونگکوک دخالت میکنه
من هر غلطی میکنم به خودمو خانوادم مربوطه.
جین :آنا هیچ چیزی نگو فقط برو شرکت... درزم از جونگکوک عذر خواهی میکنی که دیشب نجاتت داده
با حرص از روی مبل بلند شدم و از خونه زدم بیرون. یعنی چی؟
چرا من اصلا به حرفای اینا گوش میکنم
رفتم اون طرف خیابون وایستادم و خواستم تاکسی بگیرم که یک ماشین جلوی پام وایستا رومو اون طرف کردم و قدم برداشتم که هی بوق میزد. با عصبانیت بطرفش رفتم و درشو باز کردم و پسره رو آوردم بیرون که دیدم یک پیرمرده داره مظلوم نگاهم میکنه.
یقشو ول کردم و احترام گذاشتم...
آنا :ببخشید پدر... فکر کردم مزاحمه
لبخندی زد و یقشو درست کرد
راننده :عب نداره دخترم... شماها کیم آنا هستید؟
آنا :بله
راننده :آقای جئون گفتن که من شما رو برسونم
با تعجب به پیرمرده نگاه کردم که بطرف در عقب ماشین رفت و درشو باز کرد...
راننده :بفرمایید
با تعجب سری تکون دادم و رفتم نشستم که در رو برام بست و بعدش خودش اومد نشست...
راننده :کولر بزنم براتون
آنا :نه ممنون
۶۸.۹k
۲۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.