p5 Love in the big city
هان با خودش : اوه دیر شده باید زود خونه رو سر و سامون بدم .
پاشد و رفت سمت دستشویی ، کار هاش رو کرد و بعد از مدتی زنگ زد به هیونجین .
~ شروع مکالمه ی هان و هیونجین ~
هان : الو ، سلام هیونجین
هیونجین : سلام هانااا خوبییی ؟
هان : خوبم ، ولی تو چرا اینجوریی ؟ نکنه دیشب با فلیکس-
هیونجین : هیییی اینجوری حرف نزننن کار بدی نکردیم کههه
{ فلش بک به دیروز }
هیونجین بعد از خونه ی هان رفت دنبال فلیکس ، خونه ی خاله ی فلیکس .
بعد از مدتی به خونه ی خاله ی فلیکس رسید و زنگ ایفون رو زد .
خاله ی فلیکس هیونجین رو از تصویر آیفون شناخت و در آیفون رو زد ، و رفت سمت در خونه و بازش کرد
خاله ی فلیکس : سلامم هیونجین
هیونجین : سلام خالههه دلم واستون تنگ شده بوددد
* و بعد خاله ی فلیکس هیونجین رو بغل کرد و هیونجین متقابل بغلش کرد *
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.