شاهنامه ۶۵
#شاهنامه #۶۵
یک روز کیخسرو با بزرگان و رستم نشسته بودند که چوپانی بدرگاھش بار یافت و گفت: یک گورخر میان گله ھا افتاده که چون شیر غرش میکند، رنگ خورشید دارد و یال اسبان را از ھم می درد.کیخسرو دانست که آن حیوان گورخرنیست.
کیخسرو از رستم خواست که حیوان را ازبین ببرد و رستم ھمراه چوپان به آن دشت رفت. سه روز در دشت جستجو کرد و روز چھارم گورخرمثل باد شمال از مقابلش رد شد.رستم با خود گفت بھتر است او را زنده بگیرم و نزد شاه ببرم. کمندی انداخت ولی ناگھان گورخر ناپدید شد.رستم فھمید که آن حیوان نیست .از دانایان شنیده بود که این دشت محل زندگی اکوان دیو است که به شکل گورخر در می آید و تنھا چاره اش تیغ است.این بار که پیدایش شد کمان را بزه کرد، تیری انداخت ولی دوباره گور از مقابل چشمش ناپدید
سه روز و شب دنبالش بود که از خستگی از رخش فرود آمد و سر به زین گذاشت و به خواب رفت. اکوان دیو رستم را در خواب برداشت و به آسمان برد.وقتی رستم بیدار شد اکوان دیو از او پرسید ترا در خشکی بیاندازم یا دریا؟ رستم میدانست که ھرچه بگوید دیو واژگونه عمل خواھد کرد.بنابراین پاسخ داد:
که در آب ھرکو بر آیدش ھوش /به مینو روانش نبیند سروش
بکوھم بینداز تا ببر و شیر/ببینند چنگال مرد دلیر
اکوان دیو رستم را به دریا انداخت.رستم با دست چپ و پا شنا میکرد و با تیغ در دست راست نھنگان را که به اوحمله میکردند از پا در میآورد تا به ساحل ھامون رسید.خود را خشک کرد و بسوی چشمه ایکه آنجا خوابیده بود به امید پیدا کردن رخش رفت.ولی اورا آنجا ندید.پیاده ھمی رفت تا به یک گله اسب در مرغزاری رسید.
رخش در میان گله اسبان بود.گله داران که از اسبان افراسیاب نگھداری میکردند در خواب بودند.رستم زین بر رخش گذاشت که گله داران از صدای اسبھا بیدار شدند و به رستم حمله کردند ولی رستم دونفری از آنان را کشت و بقیه فرار کردند.
در ھمین زمان بود که افراسیاب برای دیدن گله اسبان رسید. اسبان را درحال گریختن دید و چوپان پیر داستان رستم را برایش تعریف کرد. پس سپاھی بدنبال رستم فرستاد. رستم همه را شکست داد.
رستم گرز بدست تاخت تا به کنار ھمان چشمه رسید که بار اول خفته بود.ناگھان اکوان دیو با او روبرو شد.رستم فوراً کمندی انداخت و تا اکوان خواست چاره کند رستم کمند را بھم پیچاند و با گرز به سر اکوان کوبیدو از رخش فروجست و سرش را از تن جدا کرد
رستم با سر بریده دیو نزد کیخسرو رفت..بعد از دوھفته شادی رستم اجازه خواست نزد زال رفته و زود برگردد تا با پیل و گله دوباره به کین خواھی سیاوش بروند
@hakimtoosi
یک روز کیخسرو با بزرگان و رستم نشسته بودند که چوپانی بدرگاھش بار یافت و گفت: یک گورخر میان گله ھا افتاده که چون شیر غرش میکند، رنگ خورشید دارد و یال اسبان را از ھم می درد.کیخسرو دانست که آن حیوان گورخرنیست.
کیخسرو از رستم خواست که حیوان را ازبین ببرد و رستم ھمراه چوپان به آن دشت رفت. سه روز در دشت جستجو کرد و روز چھارم گورخرمثل باد شمال از مقابلش رد شد.رستم با خود گفت بھتر است او را زنده بگیرم و نزد شاه ببرم. کمندی انداخت ولی ناگھان گورخر ناپدید شد.رستم فھمید که آن حیوان نیست .از دانایان شنیده بود که این دشت محل زندگی اکوان دیو است که به شکل گورخر در می آید و تنھا چاره اش تیغ است.این بار که پیدایش شد کمان را بزه کرد، تیری انداخت ولی دوباره گور از مقابل چشمش ناپدید
سه روز و شب دنبالش بود که از خستگی از رخش فرود آمد و سر به زین گذاشت و به خواب رفت. اکوان دیو رستم را در خواب برداشت و به آسمان برد.وقتی رستم بیدار شد اکوان دیو از او پرسید ترا در خشکی بیاندازم یا دریا؟ رستم میدانست که ھرچه بگوید دیو واژگونه عمل خواھد کرد.بنابراین پاسخ داد:
که در آب ھرکو بر آیدش ھوش /به مینو روانش نبیند سروش
بکوھم بینداز تا ببر و شیر/ببینند چنگال مرد دلیر
اکوان دیو رستم را به دریا انداخت.رستم با دست چپ و پا شنا میکرد و با تیغ در دست راست نھنگان را که به اوحمله میکردند از پا در میآورد تا به ساحل ھامون رسید.خود را خشک کرد و بسوی چشمه ایکه آنجا خوابیده بود به امید پیدا کردن رخش رفت.ولی اورا آنجا ندید.پیاده ھمی رفت تا به یک گله اسب در مرغزاری رسید.
رخش در میان گله اسبان بود.گله داران که از اسبان افراسیاب نگھداری میکردند در خواب بودند.رستم زین بر رخش گذاشت که گله داران از صدای اسبھا بیدار شدند و به رستم حمله کردند ولی رستم دونفری از آنان را کشت و بقیه فرار کردند.
در ھمین زمان بود که افراسیاب برای دیدن گله اسبان رسید. اسبان را درحال گریختن دید و چوپان پیر داستان رستم را برایش تعریف کرد. پس سپاھی بدنبال رستم فرستاد. رستم همه را شکست داد.
رستم گرز بدست تاخت تا به کنار ھمان چشمه رسید که بار اول خفته بود.ناگھان اکوان دیو با او روبرو شد.رستم فوراً کمندی انداخت و تا اکوان خواست چاره کند رستم کمند را بھم پیچاند و با گرز به سر اکوان کوبیدو از رخش فروجست و سرش را از تن جدا کرد
رستم با سر بریده دیو نزد کیخسرو رفت..بعد از دوھفته شادی رستم اجازه خواست نزد زال رفته و زود برگردد تا با پیل و گله دوباره به کین خواھی سیاوش بروند
@hakimtoosi
۸.۹k
۰۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.