هرشب که فرصت می کنم جویای حالش می شوم
هرشب که فرصت می کنم جویای حالش می شوم
از خویش بی خود گشته و مست خیالش می شوم
در آسمان آرزو هر دم صدایش می زنم
چشمم چو بر رویش فتد محو جمالش می شوم
در هر شب تاریک من بدر است ماه صورتش
از شرم این دیدار نو من هم هلالش می شوم
جاریست اشک از دیدگان هرآن که یادش می کنم
مقبول درگاهش شوم اشک زلالش می شوم
سرگشته و حیران شدم دلتنگ و بی ایمان شدم
گویم به هر شیدا دلی خط است و خالش می شوم
جویای حالش می شوم مست از خیالش می شوم
با این دل سودائیم رنج و ملالش می شوم
تاریکی و ظلمت گذشت خورشید از نو سر کشید
انگار خواب است اینکه من غرق وصالش می شوم.
از خویش بی خود گشته و مست خیالش می شوم
در آسمان آرزو هر دم صدایش می زنم
چشمم چو بر رویش فتد محو جمالش می شوم
در هر شب تاریک من بدر است ماه صورتش
از شرم این دیدار نو من هم هلالش می شوم
جاریست اشک از دیدگان هرآن که یادش می کنم
مقبول درگاهش شوم اشک زلالش می شوم
سرگشته و حیران شدم دلتنگ و بی ایمان شدم
گویم به هر شیدا دلی خط است و خالش می شوم
جویای حالش می شوم مست از خیالش می شوم
با این دل سودائیم رنج و ملالش می شوم
تاریکی و ظلمت گذشت خورشید از نو سر کشید
انگار خواب است اینکه من غرق وصالش می شوم.
۲.۱k
۰۲ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.