ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
۱ پارت
*ویو میسو*
صبح بیدار شدم کارای لازمو کردم سک لباس کیوت پوشیدم رفتم پایین که جونگکوک دیدم داشت بایه دختره حرف میزد نمیدونم چرا ولی میخواستم دختره زه ۷ روش سامورایی جر بدم خلاصه رفتم سریع جونگکوک از پشت بغل کردم گفتم بانی چه خبر گفت خوبم توت فرنگی بعد دختره از جونگکوک پرسید چیش میشم اونم گفت دختر خالش دختر هم نفس راحت کشید منم یهو از دهنم پرید گفتم عزیزم اونجوری نفس راحت نکش اینجا رسمه دختر خاله و پسر دایی ازدواج کنن یعنی شوهر ایندم بعد خودم جلوی دهنمو گرفتم
*اتمام ویو میسو*
*ویو جونگکوک*
وقتی دیدم میسو اون حرفو زد چشمام۸تا شد داشتم نگاش میکرد دستشو گذاشت جلوی دهنش از شدت کیوتی این دختر خندم گرف بعد با اون مشتای کوچیکش زد به سینم من الکی خدمو پرت کردم عقب اونم خندید بعد دیدم لارا(بچه ها لارا دوست کوکه) داره اب و میریزه رو میسو که خودمو سپر کردم گفتم لارا چه مرگت شده تو لارا چیزی نگفتو با گریه رفت ولی ناراحت نشدم چرا دیدم میسو خیلی کیوت خجالت کشید دلم میخواست بغلش کنم ولی حیف اونکه بهم علاقه ای نداره ولی تو این فکر بودم یعنی به لارا حسودی کرد اونارو گفت که باصدای کیوتش به خودم امدم گفت بریم غذا دستشو ناخوداگاه گرفتم رفتیم سر سفره پیش خودم نشوندمش گه پ.ب گفت به به وقتشه که مامانمو خاله تو گلشون غذا پرید منم گفتم وقت چیه که پ.ب گفت........خماری جاهای بد تموم کردن کرم دارم🤭🤭تاپارت ۲ فعلا❤️💋❤️
۱ پارت
*ویو میسو*
صبح بیدار شدم کارای لازمو کردم سک لباس کیوت پوشیدم رفتم پایین که جونگکوک دیدم داشت بایه دختره حرف میزد نمیدونم چرا ولی میخواستم دختره زه ۷ روش سامورایی جر بدم خلاصه رفتم سریع جونگکوک از پشت بغل کردم گفتم بانی چه خبر گفت خوبم توت فرنگی بعد دختره از جونگکوک پرسید چیش میشم اونم گفت دختر خالش دختر هم نفس راحت کشید منم یهو از دهنم پرید گفتم عزیزم اونجوری نفس راحت نکش اینجا رسمه دختر خاله و پسر دایی ازدواج کنن یعنی شوهر ایندم بعد خودم جلوی دهنمو گرفتم
*اتمام ویو میسو*
*ویو جونگکوک*
وقتی دیدم میسو اون حرفو زد چشمام۸تا شد داشتم نگاش میکرد دستشو گذاشت جلوی دهنش از شدت کیوتی این دختر خندم گرف بعد با اون مشتای کوچیکش زد به سینم من الکی خدمو پرت کردم عقب اونم خندید بعد دیدم لارا(بچه ها لارا دوست کوکه) داره اب و میریزه رو میسو که خودمو سپر کردم گفتم لارا چه مرگت شده تو لارا چیزی نگفتو با گریه رفت ولی ناراحت نشدم چرا دیدم میسو خیلی کیوت خجالت کشید دلم میخواست بغلش کنم ولی حیف اونکه بهم علاقه ای نداره ولی تو این فکر بودم یعنی به لارا حسودی کرد اونارو گفت که باصدای کیوتش به خودم امدم گفت بریم غذا دستشو ناخوداگاه گرفتم رفتیم سر سفره پیش خودم نشوندمش گه پ.ب گفت به به وقتشه که مامانمو خاله تو گلشون غذا پرید منم گفتم وقت چیه که پ.ب گفت........خماری جاهای بد تموم کردن کرم دارم🤭🤭تاپارت ۲ فعلا❤️💋❤️
۴.۴k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.