یه تک پارتی از جئون؟؟
یه تک پارتی از جئون؟؟
اگه میخوای بخونش!
شروع شد
همه اومدن..باز استرس باز اضطراب...
از چی باید شروع کنم؟
از ذهن بی کلام آدم ها یا نگاه پرحرفشون؟
از اضطراب و استرس روزانه و ترس ؟
از ضرب زدن با خودکار روی میز؟
از دروغ گو بودن آدم ها بگم؟
یا از دو رو بودنشون..؟؟
از قضاوت کردناشون یا توهین کردناشون؟؟
از این بگم که چطوری تک تک مود علاقه هام رو از دست دادم..
یا از این بگم که چجوری دوستامو ازم گرفتن؟؟
از این بگم که مجبورم تمام تایم به زمین خیره شم تا به کسی نگاه نکنم تا مبادا از طرز نگاهش استرسی نگیرم..؟؟
از این بگم که تایم استراحت شوخی شوخی بهم توهین میشه؟
از چی بگم؟
یه نگاه به دفترش انداخت: اوه شت دفترم باز خط خطی شد که..
نفسش رو از بین لب هاش بیرون داد و دوباره شروع به نوشتن کرد: همشون دروغ گو شدن..همشون دروغگو ان!! منتظرن یه زخمی گیر بیارن تا روانیش کنن!
میخوان نمک روی زخم بقیه بپاشن!!
دوست دارن نگاهم کنن وقتی از استرس چشمام درشت شده..
خوشحال میشن وقتی میبینن دارم پوست لبم رو میکَنَم!
دیدی چجوری ازم گرفتنش؟
کی آسیب دید؟؟ من!
کی درد کشید؟؟ من!!
کی قلبش شکست؟؟ من!!
کی خنده هاش فیک شد؟؟ من!
کی به هر حرفی لبخند زد؟؟ من!
کی توهین شنید؟؟ من!
کی بهش بیتوجهی شد؟ من!
کی تحمل کرد؟ من!!
من! من من و فقط و فقط من!
حالم از خودم بهم میخوره..
مقایسه شدن و مقایسه کردن داره آروم آروم من رو توی باتلاق وحشتناکی فرو میکنه.. داره من رو میکشه!
فکر کنم خیلی زیاد فکر میکنم..
کمبود؟؟ چیزی که همیشه دارمش!!
ترجیح میدم... ترجیح میدم...یکی دیگه باشم..
اما..حسادت؟ به چیزی که نیستم؟ به چیزی که میخوام باشم و نمیشه؟؟
دارم میبینم هرکی به هرچی میخواد میرسه...واو..خوشحالم براشون! ولی..نه نیستم.. «حسادت؟؟»
کم کم نمیتونم تحملش کنم...دارم دیوونه میشم؟؟
تنها چیزی که داره وجودم رو پر میکنه و تمام قلبم لبریز شده.. «حسادته» !!!
ورق ها تموم شد..جوهر خودکار آبی رنگ روی دفتر پخش شد
خال زیر لبش رو با انگشت جوهریش لمس کرد
هنوز سرش رو بالا نیاورده بود که صدای استاد به گوشش رسید: آقای جئون..کلاس تموم شده..
-اوه! شرمنده استاد!
کلاس هم تموم شد..و جئون هم باز هیچی نفهمید...به جز خط خطی کردن دفترش...
کیفش رو برداشت و روی دوشش انداخت
سویشرتش رو توی دستش گرفت و از کلاس خارج شد
زمزمه کرد: کاش یکی دیگه بودم!
خبخبخب بلوبریام یه لایک و کامنت کوچولو میتونه خیلی خوشحالم کنه بوس بهتون
(ببخشید که بد بود)
اگه میخوای بخونش!
شروع شد
همه اومدن..باز استرس باز اضطراب...
از چی باید شروع کنم؟
از ذهن بی کلام آدم ها یا نگاه پرحرفشون؟
از اضطراب و استرس روزانه و ترس ؟
از ضرب زدن با خودکار روی میز؟
از دروغ گو بودن آدم ها بگم؟
یا از دو رو بودنشون..؟؟
از قضاوت کردناشون یا توهین کردناشون؟؟
از این بگم که چطوری تک تک مود علاقه هام رو از دست دادم..
یا از این بگم که چجوری دوستامو ازم گرفتن؟؟
از این بگم که مجبورم تمام تایم به زمین خیره شم تا به کسی نگاه نکنم تا مبادا از طرز نگاهش استرسی نگیرم..؟؟
از این بگم که تایم استراحت شوخی شوخی بهم توهین میشه؟
از چی بگم؟
یه نگاه به دفترش انداخت: اوه شت دفترم باز خط خطی شد که..
نفسش رو از بین لب هاش بیرون داد و دوباره شروع به نوشتن کرد: همشون دروغ گو شدن..همشون دروغگو ان!! منتظرن یه زخمی گیر بیارن تا روانیش کنن!
میخوان نمک روی زخم بقیه بپاشن!!
دوست دارن نگاهم کنن وقتی از استرس چشمام درشت شده..
خوشحال میشن وقتی میبینن دارم پوست لبم رو میکَنَم!
دیدی چجوری ازم گرفتنش؟
کی آسیب دید؟؟ من!
کی درد کشید؟؟ من!!
کی قلبش شکست؟؟ من!!
کی خنده هاش فیک شد؟؟ من!
کی به هر حرفی لبخند زد؟؟ من!
کی توهین شنید؟؟ من!
کی بهش بیتوجهی شد؟ من!
کی تحمل کرد؟ من!!
من! من من و فقط و فقط من!
حالم از خودم بهم میخوره..
مقایسه شدن و مقایسه کردن داره آروم آروم من رو توی باتلاق وحشتناکی فرو میکنه.. داره من رو میکشه!
فکر کنم خیلی زیاد فکر میکنم..
کمبود؟؟ چیزی که همیشه دارمش!!
ترجیح میدم... ترجیح میدم...یکی دیگه باشم..
اما..حسادت؟ به چیزی که نیستم؟ به چیزی که میخوام باشم و نمیشه؟؟
دارم میبینم هرکی به هرچی میخواد میرسه...واو..خوشحالم براشون! ولی..نه نیستم.. «حسادت؟؟»
کم کم نمیتونم تحملش کنم...دارم دیوونه میشم؟؟
تنها چیزی که داره وجودم رو پر میکنه و تمام قلبم لبریز شده.. «حسادته» !!!
ورق ها تموم شد..جوهر خودکار آبی رنگ روی دفتر پخش شد
خال زیر لبش رو با انگشت جوهریش لمس کرد
هنوز سرش رو بالا نیاورده بود که صدای استاد به گوشش رسید: آقای جئون..کلاس تموم شده..
-اوه! شرمنده استاد!
کلاس هم تموم شد..و جئون هم باز هیچی نفهمید...به جز خط خطی کردن دفترش...
کیفش رو برداشت و روی دوشش انداخت
سویشرتش رو توی دستش گرفت و از کلاس خارج شد
زمزمه کرد: کاش یکی دیگه بودم!
خبخبخب بلوبریام یه لایک و کامنت کوچولو میتونه خیلی خوشحالم کنه بوس بهتون
(ببخشید که بد بود)
۲۷.۷k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.