فن فیک یک زندگی نسبتا عادی
فن فیک یک زندگی نسبتا عادی
پارت ۱۲
.
.
.
.
این.. اینجا یه جنگله!
اشکال نداره فقط ۲ ساعت دیگه تحمل کنم آفتاب میزنه و میتونیم بریم بیرون، اما فردا تومان با مبیوس دعوا میکنه! اگه به موقع نرسیم خیلی بد میشه...
همین جوری که داشتم فک میکردم یهو باجی گف:
هوی، به چی فکر میکنی سه ساعته؟
_ به این که چجوری از اینجا بزنیم بیرون.
+فک کردن نداره که دو قه بد آفتاب میزنه یه ی رب راه میریم میرسیم دیگه😀
نه مثه اینکه این بشر کلن عقل نداره:/
_آقای عقل کل خب فردا تومان دعوا داره اگه اینجا یه جنگل بزرگ باشه ممکنه یه ۳ روزی اینجا باشیم مثلن خیر سرت فرمانده جوخه اولی...
+ بابا الان آفتاب میشه میریم دیگه:/
_نه بابا نکنه فک کردی خیلی راحته؟
یه ۲ ساعتی داشتیم جر و بحث میکردیم ففط:/
بعد ک به خودم اومدم دیدم آفتاب بلخره دراومده...
بلند شدمو خودمو تکوندم.
+ کجا میری تاکادا؟
_ آفتاب و نمیبینی؟ میخام برم دیگه.
+صب کن منم میام تنها نمیشه.
_چرا نمیشه؟
+آره شجاعتتم دیشب دیدم:/
لال میشمو به راهم ادامه میدم.
+ایییییییی وااااااااای!
_چی شده باجیییی خوبیییییی؟
+موتورمو یادم رفت:/
شیطونه میگه بزنم جرش بدم... بیشور ترسیدم:/
همونجا وایسادم تا بره و برگرده.
بدو بدو میاد سمتم: تاکادا...... موتوره.... درست شده استارت میخوره..
_آخیش خوبه.
سوار موتور میشیم .
چون موتور سواری تو جنگل یه کمی سخت بود یه ۴۵ دقیقه ای طول کشید تا به جاده برسیم.
محکم باجی رو بغل میکنم و میگم:
_هوراااااااا باجییییییی آفریننننننن رسیدیمممم بهههههه جادههههه!
باجی با ی نگاه وا د فاکی نگام میکنه...
_اهم... چیزه ینی... ببخشید دست خودم نبود یهو هیجان زده شدم:/
این چه کاری بود من کردم...
میخنده:/
درد بی درمون:/ خنده نداره که :/
پارت ۱۲
.
.
.
.
این.. اینجا یه جنگله!
اشکال نداره فقط ۲ ساعت دیگه تحمل کنم آفتاب میزنه و میتونیم بریم بیرون، اما فردا تومان با مبیوس دعوا میکنه! اگه به موقع نرسیم خیلی بد میشه...
همین جوری که داشتم فک میکردم یهو باجی گف:
هوی، به چی فکر میکنی سه ساعته؟
_ به این که چجوری از اینجا بزنیم بیرون.
+فک کردن نداره که دو قه بد آفتاب میزنه یه ی رب راه میریم میرسیم دیگه😀
نه مثه اینکه این بشر کلن عقل نداره:/
_آقای عقل کل خب فردا تومان دعوا داره اگه اینجا یه جنگل بزرگ باشه ممکنه یه ۳ روزی اینجا باشیم مثلن خیر سرت فرمانده جوخه اولی...
+ بابا الان آفتاب میشه میریم دیگه:/
_نه بابا نکنه فک کردی خیلی راحته؟
یه ۲ ساعتی داشتیم جر و بحث میکردیم ففط:/
بعد ک به خودم اومدم دیدم آفتاب بلخره دراومده...
بلند شدمو خودمو تکوندم.
+ کجا میری تاکادا؟
_ آفتاب و نمیبینی؟ میخام برم دیگه.
+صب کن منم میام تنها نمیشه.
_چرا نمیشه؟
+آره شجاعتتم دیشب دیدم:/
لال میشمو به راهم ادامه میدم.
+ایییییییی وااااااااای!
_چی شده باجیییی خوبیییییی؟
+موتورمو یادم رفت:/
شیطونه میگه بزنم جرش بدم... بیشور ترسیدم:/
همونجا وایسادم تا بره و برگرده.
بدو بدو میاد سمتم: تاکادا...... موتوره.... درست شده استارت میخوره..
_آخیش خوبه.
سوار موتور میشیم .
چون موتور سواری تو جنگل یه کمی سخت بود یه ۴۵ دقیقه ای طول کشید تا به جاده برسیم.
محکم باجی رو بغل میکنم و میگم:
_هوراااااااا باجییییییی آفریننننننن رسیدیمممم بهههههه جادههههه!
باجی با ی نگاه وا د فاکی نگام میکنه...
_اهم... چیزه ینی... ببخشید دست خودم نبود یهو هیجان زده شدم:/
این چه کاری بود من کردم...
میخنده:/
درد بی درمون:/ خنده نداره که :/
۴.۵k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.