بعد از کربلای 5 اومدیم تهرون مرخصی... اما قبل از اینکه به
بعد از کربلای 5 اومدیم تهرون مرخصی... اما قبل از اینکه به خونه بریم رفتیم پادگان ولیعصر(ع) که عقبه واحدها و گردانهای لشگر سیدالشهداء(ع) بود.
مقابل دفتر یه عکس یادگاری گرفتیم...شهید حاج رسول فیروزبخت با سر باندپیچی شده فیگور گرفته بود..رسول شب کربلای 5 جزء غواصان خط شکن بود که از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد...
برادر کسبی هم داخل آب تیر به سرش خورد و مجروح شد...
حاج جعفر هم دستش رو دور گردنش بسته...اون هم مجروح شد اما حکایتش با بقیه فرق میکرد
خودش میگفت: شب ها توی خرمشهر صدای پت پت هلیکوپتر های دشمن میومد و تصمیم گرفتیم با دوستان هلیکوپترها رو سرنگون کنیم...
یک قبضه آرپی جی 7 و چند تا گلوله آرپی جی نوک مدادی آماده کردیم و هوا که تاریک شد کشیک میدادیم تا هلیکوپترها سر و کله شون پیدا بشه...
ساعت 10 و سی دقیقه شب بود که از سمت جزیره ام الرصاص هلیکوپترها اومدند و بچه های تخریب هم بالای ساختمون سه طبقه آماده شلیک بودند ... وقتی هلیکوپترها به تیر رس ما رسیدند با دوربین مادون قرمز نگاه کردم ... سه تا هلکوپتر بودند.یکی جلو میومد و دوتای دیگه با فاصله کنارش بودند.
قبضه آرپی جی با گلوله از قبل آماده شده بود روی دوشم گذاشتم و آماده شلیک شدم. هدف گیری کردم و ماشه رو چکوندم و غافل بودم که نوک گلوله توی دستم بوده و شلیک کردم...قبضه آرپی جی رو زمین گذاشتم و با دوربین مادون قرمز مسیر رفتن گلوله رو میدیدم که گلوله پشت سر هلیکوپتر اول و بین دو تا هلیکوپتر پشت سر منفجر شد ..
دیدم دست چپم خیس شد و خون دستم همه آستینم رو گرفت.
بعداز چند دقیقه که صدای زنگ شلیک گلوله آرپی جی از گوشم رفت تازه فهمیدم چی شد. من رو به بهداری رسوندند و اونها هم بعد از چند تا بخیه و پانسمان دستمو دور گردنم انداختند..
او میگفت :بعدها فهمیدم عجب کاری کردم..
ساختمونی که ما روی بامش به هلیکو پتر دشمن شلیک کردیم انبار مهمات بچه های تخریب بود ودهها تن مواد منفجره داخلش بود که اگر خدای نکرده هلیکوپتر بعضی به طرف ما شلیک میکرد چه انفجار مهیبی میشد و ما به جای مفقود....مفدود میشدیم.
مقابل دفتر یه عکس یادگاری گرفتیم...شهید حاج رسول فیروزبخت با سر باندپیچی شده فیگور گرفته بود..رسول شب کربلای 5 جزء غواصان خط شکن بود که از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد...
برادر کسبی هم داخل آب تیر به سرش خورد و مجروح شد...
حاج جعفر هم دستش رو دور گردنش بسته...اون هم مجروح شد اما حکایتش با بقیه فرق میکرد
خودش میگفت: شب ها توی خرمشهر صدای پت پت هلیکوپتر های دشمن میومد و تصمیم گرفتیم با دوستان هلیکوپترها رو سرنگون کنیم...
یک قبضه آرپی جی 7 و چند تا گلوله آرپی جی نوک مدادی آماده کردیم و هوا که تاریک شد کشیک میدادیم تا هلیکوپترها سر و کله شون پیدا بشه...
ساعت 10 و سی دقیقه شب بود که از سمت جزیره ام الرصاص هلیکوپترها اومدند و بچه های تخریب هم بالای ساختمون سه طبقه آماده شلیک بودند ... وقتی هلیکوپترها به تیر رس ما رسیدند با دوربین مادون قرمز نگاه کردم ... سه تا هلکوپتر بودند.یکی جلو میومد و دوتای دیگه با فاصله کنارش بودند.
قبضه آرپی جی با گلوله از قبل آماده شده بود روی دوشم گذاشتم و آماده شلیک شدم. هدف گیری کردم و ماشه رو چکوندم و غافل بودم که نوک گلوله توی دستم بوده و شلیک کردم...قبضه آرپی جی رو زمین گذاشتم و با دوربین مادون قرمز مسیر رفتن گلوله رو میدیدم که گلوله پشت سر هلیکوپتر اول و بین دو تا هلیکوپتر پشت سر منفجر شد ..
دیدم دست چپم خیس شد و خون دستم همه آستینم رو گرفت.
بعداز چند دقیقه که صدای زنگ شلیک گلوله آرپی جی از گوشم رفت تازه فهمیدم چی شد. من رو به بهداری رسوندند و اونها هم بعد از چند تا بخیه و پانسمان دستمو دور گردنم انداختند..
او میگفت :بعدها فهمیدم عجب کاری کردم..
ساختمونی که ما روی بامش به هلیکو پتر دشمن شلیک کردیم انبار مهمات بچه های تخریب بود ودهها تن مواد منفجره داخلش بود که اگر خدای نکرده هلیکوپتر بعضی به طرف ما شلیک میکرد چه انفجار مهیبی میشد و ما به جای مفقود....مفدود میشدیم.
۲.۶k
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.