Part
Part_1
هنوز اسمی براش انتخاب نکردم در حال حاضر بدون نامه
(خب همونجور که گفتم موضوعو تغییر دادم
این یکی که نوشتم ربطی به انیمه نداره و از خودم نوشتم)
از خواب بیدارم شدم هنوز گیج بودم خیلی دلم میخواستم سرمو بزارم روز بالیشت و به خوابم ادامه بدم ولی مگه مدرسه ی کوفتی میزاره
به ساعت نگاه کردم داشت دیرم می شد با عجله بلند شدمو رفتم صورتمو شستمو مسواک زدم بعدم سریع لباس مدرسمو پوشیدم
وقت صبحونه خوردن نداشتم پس از خونه رفتم بیرون
تا مترو دویدم وقتی رسیدم سریع سوار مترو شدم
اسم من میشله (میشل)من ی دختره هجده سالم و با مادرم زندگی میکنم ما چون وضعیت مالی خوبی نداریم مادرم کل روزو کار میکنه و شب با خستگی برمیگرده خونه من میخوام درس بخونم تا بتونم ی شغل خوب پیدا کنم و ی باری رو از روی دوش مادرم کم کنم
مترو وایستاد به خودم اومدمو از مترو پیدا شدمو با عجله رفتم سمت مدرسه و وارده مدرسه شدم با سرعت از پله ها بالا رفتم و جلوی در کلاس وایستادم ی نفس عمیقی کشیدمو در کلاسو باز کردم خوشبختانه استاد هنوز نیومده بود
رفتم و سر جام نشستم
کم کم استاد اومدو کلاس شروع شد
*گذره زمان*
کلاس که تموم شد از مدرسه اومدم بیرون
خیلی خسته بودم شبم به قدر کافی نخوابیده بودم دیگه چشمام داشت تار میدید لب پیاده رو وایستادم تا از خیابون رد شم
خیلی گیج بودم موقیه رد شدن اصن متوجه کامیونی که داشت میومد سمت نشدم همون موقه بود که دیگه هیچی ندیدم همه جا تاریک شده بود فقط میتونستم صدای ادمایی که داد و فریاد می کردنو بشنوم اما نمیتونستم بفهمم چی میگن کمی بعد دیگه هیچی حس نکردم
وقتی چشمامو باز کردم نمیتونستم خوب ببینم تنها چیزی که میدیدم چهره ی تاری از یک فرد بود و بعد یهو همه چی واضح شد من توی بغل یک زن بودم که اصن نمیشناختمش
تا به خودم اومدم با بدن کوچیک خودم مواجه شدم
چطور ممکنه م..من ی نوزاد بودم امکان نداره حتما ی خوابه اره دارم خواب میبینم...
ادامه دارد...
(خب اینم پارت یک
امیدوارم خوشتون بیاد اگر بتونم پارت دومشم امشب میزارم)
هنوز اسمی براش انتخاب نکردم در حال حاضر بدون نامه
(خب همونجور که گفتم موضوعو تغییر دادم
این یکی که نوشتم ربطی به انیمه نداره و از خودم نوشتم)
از خواب بیدارم شدم هنوز گیج بودم خیلی دلم میخواستم سرمو بزارم روز بالیشت و به خوابم ادامه بدم ولی مگه مدرسه ی کوفتی میزاره
به ساعت نگاه کردم داشت دیرم می شد با عجله بلند شدمو رفتم صورتمو شستمو مسواک زدم بعدم سریع لباس مدرسمو پوشیدم
وقت صبحونه خوردن نداشتم پس از خونه رفتم بیرون
تا مترو دویدم وقتی رسیدم سریع سوار مترو شدم
اسم من میشله (میشل)من ی دختره هجده سالم و با مادرم زندگی میکنم ما چون وضعیت مالی خوبی نداریم مادرم کل روزو کار میکنه و شب با خستگی برمیگرده خونه من میخوام درس بخونم تا بتونم ی شغل خوب پیدا کنم و ی باری رو از روی دوش مادرم کم کنم
مترو وایستاد به خودم اومدمو از مترو پیدا شدمو با عجله رفتم سمت مدرسه و وارده مدرسه شدم با سرعت از پله ها بالا رفتم و جلوی در کلاس وایستادم ی نفس عمیقی کشیدمو در کلاسو باز کردم خوشبختانه استاد هنوز نیومده بود
رفتم و سر جام نشستم
کم کم استاد اومدو کلاس شروع شد
*گذره زمان*
کلاس که تموم شد از مدرسه اومدم بیرون
خیلی خسته بودم شبم به قدر کافی نخوابیده بودم دیگه چشمام داشت تار میدید لب پیاده رو وایستادم تا از خیابون رد شم
خیلی گیج بودم موقیه رد شدن اصن متوجه کامیونی که داشت میومد سمت نشدم همون موقه بود که دیگه هیچی ندیدم همه جا تاریک شده بود فقط میتونستم صدای ادمایی که داد و فریاد می کردنو بشنوم اما نمیتونستم بفهمم چی میگن کمی بعد دیگه هیچی حس نکردم
وقتی چشمامو باز کردم نمیتونستم خوب ببینم تنها چیزی که میدیدم چهره ی تاری از یک فرد بود و بعد یهو همه چی واضح شد من توی بغل یک زن بودم که اصن نمیشناختمش
تا به خودم اومدم با بدن کوچیک خودم مواجه شدم
چطور ممکنه م..من ی نوزاد بودم امکان نداره حتما ی خوابه اره دارم خواب میبینم...
ادامه دارد...
(خب اینم پارت یک
امیدوارم خوشتون بیاد اگر بتونم پارت دومشم امشب میزارم)
- ۳.۱k
- ۱۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط