«وقتی خواننده کلاسیک هستی و..»
در های بزرگ سالن باز شدن
افراد های زیادی در آن مراسم حضور داشتن از سلبریتی های هالیوود تا افراد سرشناس همه در آن جا حضور داشتن ،
تک به تک روی صندلی های مشخص شده نشستن
۰
چراغ های سالن خاموش شد بعد از چند دقیقه نور زرد رنگ روی استیج نمایان شد
نوازندگان شروع به ساز زدن کردن..اهنگ ملایمی شروع شد و بعد خواننده شروع به خوندن کرد
دقیقا همون لحظه..همون لحظه قلبش از کار کردن منصرف شد
نمیتونست درست نفس بکشه
نمیتونست کاری انجام بده غیر از اینکه فقط بهش خیره بشه ...صدای دلنوازشی که داشت همه رو غرق خودش میکرد
همه در لذت و ارامش بودن
ولی تنها کسی که اروم و قرار نداشت اون بود.. بدون اینکه دست خودش باشه
بدون اینکه پلک بزنه بهش خیره شده بود..
اون لحظه نمیتونست به چیزی فکر کنه ..مغذش خاموش شده بود
هیچ وقت اون اجرا یادم نمیره ..
اون اجرا یک چیزی داشت که بقیه اجراها نداشتن ..اون اجرا منحصر به فرد بود ..کسی نمیتونست یکی کپی از اون اجرا برگذار کنه
سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه
۰۰
بعد از نیم ساعت خوندن
اجرا تموم شد
همه ی افراد در آن جا بلند شدن ،دست زدن و تشویق کردن..همه از اجرا راضی بودن
البته اون هم راضی بود..ولی یک حس عجیبی داشت که نمیتونست درکش کنه
تک به تک افراد در اون جا سالن رو ترک کردن تا وقتی که هیچکس غیر از اون داخل سالن باقی نموند چراغ روی صحنه خاموش شد و غیر از نور قرمز هیچ جایی روشن نبود
کنترل خودش رو نداشت
دستش رو به سمت یقه ی لباسش برد و یکم از کراواتش رو پایین کشید تا بتونه نفسی بکشه
تو فکر بود
صدای ارامش بخشی که داشت..لباس ساده ولی شیکی که بر تن داشت..اون خنده ایی که اخر اجرا به تماشاچی ها زد..
سرش رو پایین انداخت
لبخند محوی زد و بعد از سرجاش بلند شد
و اروم اروم به سمت در خروجی سالن رفت
و برای همیشه از اونجا دور شد..
"هانورا"
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.