*پارت سوم*
دستامو جلوش تكون دادم و گفتم
+واى واااى نههههه هوسوك من نبودم.این من نبودم
_كى بود؟
با لحن شیطونش تازه فهمیدم چه گندى زدم و توى خودم جمع شدم و با ناراحتى
گفتم:
+ا/ت درونم بود.اون خیلى منحرفه.تو كه مسخره نمیكنى ها؟هى حق ندارى به روم بیاریا
_اگه من الان بخوام ببوسمت ناراحت میشى؟
+ها؟؟!
_میخوام ببوسمت!
+هوسوك من یه غلطى كردم تو دي
با برخورد لباش به لبام با شوك سرمو عقب كشیدم كه اجازه نداد و سرشو كج كرد
تا دسترسى بیشترى به لبام داشته باشه.بدنم از این همه مقاومت خسته شده بود.منم نیاز داشتم پس خودمو به بوسه هاش سپردم.با صداى تحریك كننده اى لبامون از هم جدا شد
_ا/ت دوستت دارم.خیلى بیشتر از چیزى كه فكرشو میكنى.منو ببخش اگه
.بخاطرت بیقرارم.قلبت،روحت،تنت همه رو با خودخواهى براى خودم میخوام
خواست عقب بكشه كه ایندفعه من براى بوسه پیش قدم شدم و لرزش بدنش رو احساس كردم
+هوسوكى...به نظرت میتونم یه شانس به خودمون بدم؟میدونم الان از سر نیازم
اینجام اما فكر میكنم بتونیم بیشتر از دوست باشیم.نه؟
هوسوك با چشماى درخشانش بهم نگاه میكرد.دستامو گرفت و با شادى گفت:
-معلومه كه میتونیم عشق من.فقط خودتو به من بسپر و به من اعتماد كن.قول میدم پشیمونت نكنم.ممنونم عزیزم ممنونم كه بهم این فرصتو دادى
.پشت دستامو بوسه هاى ریز میذاشت و اشك شوقى از چشاش چكید
هى عاشق خسته،الانه كه اون جیمین و ته ته منحرف لشكر كشى میكنن میان + وسط كار ما چادر میزنن.تا رو مود پرروییم كارتو ادامه بده
هوسوك خنده ى قشنگى كرد كه ته دلم قیلى ویلى رفت و منم لبخندى به روش
پاشیدم دستش به سمت تى شرتم رفت و چشماى اروم و معتمدش نگاهى بهم كرد
_اجازه هست؟
سرمو بالا پایین كردم و صد البته كه با خجالت فراوان اینكارو كردم
با دیدن پوست گندمى بدنم و سوتین سفیدم اب دهنشو قورت داد و به سمت گردنم
حمله ور شد.نفساى داغشو توى گردنم میریخت و گردنمو عمیق بو میكشید كه این حركتش به شدت سک*سى بود.گردنمو كج كردم و فضاى بیشترى رو در اختیارش
گذاشتم.زبون پهنشو روى نرمى گوشم كشید و بوسه هاى ریزش از بالا و تا پایین گردنم ادامه داشت و منو هر لحظه بى قرار تر میكرد.لباش رو روى لبام گذاشت و دستشو به پشت كمرم هدایت كرد.سوتینم رو باز كرد و به گوشه اى پرت كرد.به محض ازاد شدن سینه هام،مثل یه نوزاد گرسنه به سمت یكیش حمله ور شد و مك عمیقى زد و اون یكى رو با دستش مالش میداد.كنترل صدام برام سخت شده بود.لبمو محكم به دندون گرفتم تا ناله نكنم...
.بوسه هاى ریزشو از سر گرفت و كل باال تنه ام رو سیراب كرد و منو بیقرارتر
+تنت پرستیدنیه ا/ت.عاشقشم.عاشق هرچیزیم كه تهش میرسه به تو
لبخندى به چهره مهربونش زدم و نالیدم
+هوسوكى...الان همه میفهمن نیستیما
شرایط:
Like:25
Comment:10
+واى واااى نههههه هوسوك من نبودم.این من نبودم
_كى بود؟
با لحن شیطونش تازه فهمیدم چه گندى زدم و توى خودم جمع شدم و با ناراحتى
گفتم:
+ا/ت درونم بود.اون خیلى منحرفه.تو كه مسخره نمیكنى ها؟هى حق ندارى به روم بیاریا
_اگه من الان بخوام ببوسمت ناراحت میشى؟
+ها؟؟!
_میخوام ببوسمت!
+هوسوك من یه غلطى كردم تو دي
با برخورد لباش به لبام با شوك سرمو عقب كشیدم كه اجازه نداد و سرشو كج كرد
تا دسترسى بیشترى به لبام داشته باشه.بدنم از این همه مقاومت خسته شده بود.منم نیاز داشتم پس خودمو به بوسه هاش سپردم.با صداى تحریك كننده اى لبامون از هم جدا شد
_ا/ت دوستت دارم.خیلى بیشتر از چیزى كه فكرشو میكنى.منو ببخش اگه
.بخاطرت بیقرارم.قلبت،روحت،تنت همه رو با خودخواهى براى خودم میخوام
خواست عقب بكشه كه ایندفعه من براى بوسه پیش قدم شدم و لرزش بدنش رو احساس كردم
+هوسوكى...به نظرت میتونم یه شانس به خودمون بدم؟میدونم الان از سر نیازم
اینجام اما فكر میكنم بتونیم بیشتر از دوست باشیم.نه؟
هوسوك با چشماى درخشانش بهم نگاه میكرد.دستامو گرفت و با شادى گفت:
-معلومه كه میتونیم عشق من.فقط خودتو به من بسپر و به من اعتماد كن.قول میدم پشیمونت نكنم.ممنونم عزیزم ممنونم كه بهم این فرصتو دادى
.پشت دستامو بوسه هاى ریز میذاشت و اشك شوقى از چشاش چكید
هى عاشق خسته،الانه كه اون جیمین و ته ته منحرف لشكر كشى میكنن میان + وسط كار ما چادر میزنن.تا رو مود پرروییم كارتو ادامه بده
هوسوك خنده ى قشنگى كرد كه ته دلم قیلى ویلى رفت و منم لبخندى به روش
پاشیدم دستش به سمت تى شرتم رفت و چشماى اروم و معتمدش نگاهى بهم كرد
_اجازه هست؟
سرمو بالا پایین كردم و صد البته كه با خجالت فراوان اینكارو كردم
با دیدن پوست گندمى بدنم و سوتین سفیدم اب دهنشو قورت داد و به سمت گردنم
حمله ور شد.نفساى داغشو توى گردنم میریخت و گردنمو عمیق بو میكشید كه این حركتش به شدت سک*سى بود.گردنمو كج كردم و فضاى بیشترى رو در اختیارش
گذاشتم.زبون پهنشو روى نرمى گوشم كشید و بوسه هاى ریزش از بالا و تا پایین گردنم ادامه داشت و منو هر لحظه بى قرار تر میكرد.لباش رو روى لبام گذاشت و دستشو به پشت كمرم هدایت كرد.سوتینم رو باز كرد و به گوشه اى پرت كرد.به محض ازاد شدن سینه هام،مثل یه نوزاد گرسنه به سمت یكیش حمله ور شد و مك عمیقى زد و اون یكى رو با دستش مالش میداد.كنترل صدام برام سخت شده بود.لبمو محكم به دندون گرفتم تا ناله نكنم...
.بوسه هاى ریزشو از سر گرفت و كل باال تنه ام رو سیراب كرد و منو بیقرارتر
+تنت پرستیدنیه ا/ت.عاشقشم.عاشق هرچیزیم كه تهش میرسه به تو
لبخندى به چهره مهربونش زدم و نالیدم
+هوسوكى...الان همه میفهمن نیستیما
شرایط:
Like:25
Comment:10
۳۵.۶k
۱۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.