اجبار به عشق ... part 19
زنگ تفریح به صدا در آمد
دخترک به فرد مورد نظرش نگاه کرد
از این زاویه زیادی جذاب بود
ولی مثل اون جذاب نبود
شاید دخترک یک خدای دیگر در قلبش داشت که بر مغز و قلبش حکم رانی میکرد
هه یونگ : بریم ؟
سوجون : اوه آره بریم
به سمت بوفه راه افتادن
هه یونگ : چی دوست داری برات بخرم ؟
سوجون : من باید بخرم نه تو
هه یونگ : اون وقت چرا ؟
سوجون : تو دختری
هه یونگ: دلیل قانع کننده ای نبود ... پس قهوه میخرم
بعد از خریدن دو تا قهوه به سمتش آمد
سوجون : بیا بشین
به جای این که کنارش بشینه رو به روش نشست
هه یونگ: یکم راجب خودت بگو
سوجون : خب من فرزند اول خانوادم... پولدارم ... همین دیگه
هه یونگ : خوش به حالت بچه اولی
سوجون : اصلا هم خوب نیست
هه یونگ : چرا ؟
سوجون : همه ی فشار ها روی بچه ی اوله ... مخصوصا در خانواده های ثروتمند
هه یونگ : از چه لحاظ ؟
سوجون : مثلا من نمیتونم دوست دختر داشته باشم ... ولی داداش کوچکم حتی اگه بدون ازدواج هم بچه دار بشه مشکلی نیست ... زن ایندمو خودم نمیتونم انتخواب کنم ... اگه مشکلی پیش اومد میندازن تقصیر من و ... آره دیگه ... تو چی ؟
هه یونگ : بچه ی آخرم
سوجون : اوه ... خوش به حالت
هه یونگ : اوهوم ... من دیگه برم
سوجون : کجا ؟
هه یونگ: هر جا
سوجون : پس اگه من خواستم برم جایی ... تو هم دنبالم میای ؟
هه یونگ: فک نکنم اون قدری بهم نزدیک باشیم که بخوای همچین حرفی بزنی ... پس فعلا
سوجون : ببخشید
هه یونگ : مهم نیس
از این که آنقدر سرد باهاش رفتار میکرد متنفر بود دوست داشت بدونه دلیل این رفتار هاش با همه چیه
اما اون محلت سوال کردن به اون نمیداد
...
لایک : ۲۳
کامنت : ۱۳
هر چقدر جلو تر میره مزخرف تر میشه نه ؟
بابت تاخیر متاسفم اول مسموم شدم و بعدش سرماخوردگی بدی گرفتم
همین الانم دستم توانی نداره
دخترک به فرد مورد نظرش نگاه کرد
از این زاویه زیادی جذاب بود
ولی مثل اون جذاب نبود
شاید دخترک یک خدای دیگر در قلبش داشت که بر مغز و قلبش حکم رانی میکرد
هه یونگ : بریم ؟
سوجون : اوه آره بریم
به سمت بوفه راه افتادن
هه یونگ : چی دوست داری برات بخرم ؟
سوجون : من باید بخرم نه تو
هه یونگ : اون وقت چرا ؟
سوجون : تو دختری
هه یونگ: دلیل قانع کننده ای نبود ... پس قهوه میخرم
بعد از خریدن دو تا قهوه به سمتش آمد
سوجون : بیا بشین
به جای این که کنارش بشینه رو به روش نشست
هه یونگ: یکم راجب خودت بگو
سوجون : خب من فرزند اول خانوادم... پولدارم ... همین دیگه
هه یونگ : خوش به حالت بچه اولی
سوجون : اصلا هم خوب نیست
هه یونگ : چرا ؟
سوجون : همه ی فشار ها روی بچه ی اوله ... مخصوصا در خانواده های ثروتمند
هه یونگ : از چه لحاظ ؟
سوجون : مثلا من نمیتونم دوست دختر داشته باشم ... ولی داداش کوچکم حتی اگه بدون ازدواج هم بچه دار بشه مشکلی نیست ... زن ایندمو خودم نمیتونم انتخواب کنم ... اگه مشکلی پیش اومد میندازن تقصیر من و ... آره دیگه ... تو چی ؟
هه یونگ : بچه ی آخرم
سوجون : اوه ... خوش به حالت
هه یونگ : اوهوم ... من دیگه برم
سوجون : کجا ؟
هه یونگ: هر جا
سوجون : پس اگه من خواستم برم جایی ... تو هم دنبالم میای ؟
هه یونگ: فک نکنم اون قدری بهم نزدیک باشیم که بخوای همچین حرفی بزنی ... پس فعلا
سوجون : ببخشید
هه یونگ : مهم نیس
از این که آنقدر سرد باهاش رفتار میکرد متنفر بود دوست داشت بدونه دلیل این رفتار هاش با همه چیه
اما اون محلت سوال کردن به اون نمیداد
...
لایک : ۲۳
کامنت : ۱۳
هر چقدر جلو تر میره مزخرف تر میشه نه ؟
بابت تاخیر متاسفم اول مسموم شدم و بعدش سرماخوردگی بدی گرفتم
همین الانم دستم توانی نداره
۷.۴k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.