بزن نی زن که بس دلگیرم امشب

بزن نی زن که بس دلگیرم امشب
خدا داند ز غم می میرم امشب
به جان آمد دلم زین زندگانی
فغان از جور و از بی همزبانی
بزن نی زن از این نالان ترم کن
بزن آتش به دل خاکسترم کن
بزن نی زن که دلتنگ از زبانم
بزن نی زن که رسوای جهانم
از این سازت مرا غمگین ترم کن
مرا آتش زن و خاکسترم کن
بزن نی زن که با من هم نوایی
تو هم می سوزی و هم درد مایی
تو هستی گریه هایم را بهانه
بخوان بار دگر از غم ترانه
کتاب درد و غم در سینه دارم
به خاک این دفتر غم می سپارم
دیدگاه ها (۷)

تازه فهمیدم که بازی های کودکی حکمت داشت:زوووو:تمرین روزهای ن...

تو را با نام آهو می شناسند / رضای حضرت هو می شناسندتمام رعیت...

هر چه کردی به دلم ، ... باز تو را بخشیدمبا زبان زخم زدی ، .....

جاتون خالیامروز خوش گذشت من و زی زی و یکی از دوستامون البت...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

از کوفه بیرون رفتند و حضرت فرمودند چشمت را روی هم بگذار آن م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط