◦•●◉✿ سناریودرخواستی ✿◉●•◦
پارت²
کمی با بهت نگاش کردم، انتظار نداشتم پشت جینا رو بگیره کوک خودش میدونه من عمرا همچین کاری انجام بدم خودش میدونه چقد مامانشو دوست دارم ولی بازم پشت جینا رو گرفت. الکی که مامان بهش نمیگه مار، از هرسو زهر خودشو میریزه...
جو تو سکوت مزخرفی فرو رفت بعد نیم ساعت بلاخره اون زنیکه گم شد رفت و من موندم و کوک
&ازت انتظار این کارو نداشتم
_راستش منم انتظار نداشتم حرفای این روباه مکار رو باور کنی و پشتشو بگیری وقتی خودت خوب میدونی من عمرا همچین کاری کنم
&اون میگه خودم شنیدم
_دروغ میگه خب؟ هرچی این میگه دروغه(داد)
&صداتو واسه من نبر بالا(با داد و سیلی زد به صورتت*مای هارت ایز بروکینگ اوه مای گاد.. 💔*
سرمو اوردم بالا نگاش کردم
_همین مونده بود دیگه همین کم بود.. دست مریزاد واقعا
&(سکوت)
خیلی زودتر دوست دارم قیافتو وقتی فهمیدی حق با منه رو ببینم
هیچی نمیگم بهت ولی واقعا برات متاسفم کوک واقعا برات متاسفم که فک میکنی من همچین ادمیم
رفتم اتاقم و در رو محکم بستم، موندم گریه کنم یا نقشه مرگ این زنیکه رو بکشم رفتم رو تخت دراز کشیدم و تا صب بیدار موندم
.
.
وقتی رفت یه لحظه از کارم پشیمون شدم.. بهتر بود که بهش گوش بدم حتی اگه همچین چیزیم بود مامان خودش بهم میگفت جینا.. جینا شاید اینبار رو هم دروغ گفته، با همین افکار تا صب بیدار موندم
هوا که روشن شد اولین کاری که کردم زنگ زدم به مامانم و همه چیو بهش گفتم اونم جواب منفی داد و گفت که ا/ت چیزی به من نگفته و اون لعنتی هم که گفت با خودش بود نه من یادش رفته بود پنجره های بالا رو ببنده رفت اونارو بست. سر اینکه باهاش دعوام شده کلی بهم فوش داد و داد زد سرم
انگار اینبار رو هم جینا دروغ گفته...
رفتم اتاق و دیدم که بیداره رفتم پیشش نشستم
_...
&معذرت میخوام
... _
&ا/ت خواهش میکنم سکوت نکن یه چیزی بگو
_چی میخوای بگم؟ فهمیدی که حق با من بود لازم نمیکنه چیزی بگم، لطفا برو بیرون
گشادیم اجازه نمیده و میدونم که ریدم ولی افسانه ها میگن اشتی کردن و دیگه به خرافات جینا خانم هم باور نمیکردن و زندگی شاد و شنگولشون رو ادامه دادن
موچ بهتون
درخواستی یادتون نره!
خودافظ
_
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.