داستانک؛ ✍️مینا ومهتاب

🌸گوشی راروی تخت پرت کرد.دستش را روی شقیقه هایش می‌کشید. کلافه شده بود از این همه دو دلی.

🌺مینا دختر خوب وزیبایی بود اما مهتاب، دختر پاک ومعصومی بود که قطعا برای همسری بهتر بود از طرفی نمی‌دانست چگونه حقیقت را به مینا بگوید، از تماس وگفتگو با او لذت می‌برد اما برای ازدواج، نه. فکرش را هم نمی‌توانست بکند با زنی با این وضع، ازدواج کند.

🍃برای ازدواج،باید نسلی پاک، می‌ساخت.نسلی که مادرشان پر از عفت وپاکدامنی باشد.آن شب تا صبح فکر کرد.

🌸صبح اول وقت،ازخانه که بیرون زد، بعد از کلاس اول دانشگاه، شماره‌ی خانه‌ی مادر مهتاب را گرفت و از مادرش خواست قرار خواستگاری بگذارد.پیامکی هم به مینا داد:«مینای عزیزم. من از این دو دلی ها خسته ام. می‌خواهم ازدواج کنم با کسی که شبیه آرزوهایم باشد، حلالم کن.»

#همسرداری
#داستان
#به_قلم_ترنم

🆔 @tanha_rahe_narafte
دیدگاه ها (۱)

نامه خاص

🌼صبحِ دل انگیز

حال و احساس خوب

✨این منم که انتخاب می‌کنم.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط