نباشم گر درین محفل چه غم دیوانه ای کمتر

نباشم گر درین محفل، چه غم، دیوانه ای کمتر
خوش آن روزی ز خاطرها روم، افسانه ای کمتر

بگو برق بلاخیزی بسوزد خرمن عمرم
بگرد شمع هستی، بیخبر پروانه ای کمتر

تو ای تیر قضا، صیدی ز من بهتر کجا جویی
به کنج این قفس مرغ ِ نچیده دانه ای کمتر

چه خواهد شد نباشد گر چو من مرغ سخنگویی
نوایی کم، غمی کم، ناله ی مستانه ای کمتر

ز جمع خود برانیدم که همدردی نمی بینم
میانِ آشنایانِ جهان، بیگانه ای کمتر

چه حاصل زینهمه شور ونوای عاشقی ای دل
نداری تاب مستی جانِ من، پیمانه ای کمتر!

چو مستی بخش گفتاری ندارم، دم فرو بستم
سبو بشکسته ای در گوشه ی میخانه ای کمتر

#معینی_کرمانشاهی
دیدگاه ها (۱)

دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ...

همیشه که صبر کردن، بخشیدن، ماندن و تحمل کردن به این معنا نیس...

من یاد گرفته ام که هیچ فرقی نمی‌کند چه قدر خوب و وفادار باشم...

سلام بر دوستانم . تا عکسی نزارم کسی یادی از ما نمی کنه . ای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط