مکث کردم که تو را خوب تماشا بکنم

مکث کردم که تو را خوب تماشا بکنم
مرگ را آخرِ این حادثه حاشا بکنم!

مکث کردم که کمی بغض امانم بدهد
و خدا پشتِ سرت، راه نشانم بدهد
***
بدنم بی تو فقط طعمِ زمستان می‌داد
بوسه‌ای که وسطِ زندگی‌ام جان می‌داد ...

مثلِ یک زخم از این خاطره‌ها خون می‌ریخت
درد کم بود ولی، یادِ تو افزون می‌ریخت ...

مرد بودم که تو را دوست‌ترت ... اما نه
می‌شود بهتر از این گفت ولی .. اینجا نه!

می‌شود گفت ولی، در دلِ خاموشی‌ها
یا کمی قاطیِ ترکیبِ هم آغوشی‌ها

می‌شود گفت ولی، لال بمانم بهتر ..
نرسم .. دم نزنم .. کال بمانم بهتر
***
گریه کردم که تو را عشق قلمداد کنم
گریه کردم که کمی مغلطه ایجاد کنم ...

گریه کردم که از این کمتر و کمتر نشوی
با نبودن تهِ این قصه برابر نشوی!
***
قسمتم بود به دل، غصّه فراوان باشد
مثلِ موهای تو این شعر، پریشان باشد ...

قسمتم رفت! دلم رفت! که ایمانم رفت ..
جان کجا بود! نپرسید! که جانانم رفت ...

خودکشی در سرِمان بود، نمی‌فهمیدیم!
درد از دلبرمان بود! نمی‌فهمیدیم ...
***
بغض کردم که کمی پیر شوم بعد از تو
خوب بازیچه‌ی تقدیر شوم بعد از تو

شعر خواندم که از این راه! به من برگردی
سر بچرخانی و ناگاه.. به من برگردی ...

من که با قهرِ تو از درد به هم می‌ریزم
کم کن این فاصله را مرد! به هم می‌ریزم ...

کم کن این فاصله تا عشق امانم بدهد
عطرِ دامانِ تو را وصله به جانم بدهد

کم کن این فاصله را شعر [بغل] می‌خواهد
آخرش عشق فقط، مردِ عمل می‌خواهد ...

#مریم_قهرمانلو
دیدگاه ها (۱)

سکوتمون درده، سکوتمون رضایته، سکوتمون بغضه، سکوتمون خشمه، سک...

از یه جایی به بعد حتی از خودتم زده میشی :)@dlemoammar1

توی آینه خودم رو دیدم و شکلک درآوردم .زدم زیر خنده اون هم از...

اگه آکادمی وین هیتلر رو به عنوان نقاش پذیرفته بود شاید امروز...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه از ...

حکایت مرد و دام پزشک:روزی روزگاری یک مرد دچار چشم درد شدیدی ...

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیستمی رسم با تو به خانه،از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط