در آغوش من خفتهای
در آغوش من خفتهای
میبینم که خفتهای
خدا میآید و میگوید:
داری چکار میکنی؟
بهش میخندم و میگویم:
دیدی باز نفهمیدی که ما دو نفریم؟
به نگاهت راضیام
به صدات
به بودنت
آنقدر راضیام
که تکههای خوشبختیام را
پیدا میکنم؛
یک سنجاق سر
یک دگمه
یک آینه
یک پنجره
و یک مرد
که در آغوش تو
خواب تو را میبیند...
#عباس_معروفی
میبینم که خفتهای
خدا میآید و میگوید:
داری چکار میکنی؟
بهش میخندم و میگویم:
دیدی باز نفهمیدی که ما دو نفریم؟
به نگاهت راضیام
به صدات
به بودنت
آنقدر راضیام
که تکههای خوشبختیام را
پیدا میکنم؛
یک سنجاق سر
یک دگمه
یک آینه
یک پنجره
و یک مرد
که در آغوش تو
خواب تو را میبیند...
#عباس_معروفی
- ۱۷۴
- ۲۱ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط