داستان

📚 #داســـتانڪ

یک پیرزن دو کوزه‌ی آب داشت که آنها را آویزان بر یک تیرک چوبی بردوش خود حمل می‌کرد. یکی از کوزه‌ها ترك داشت  مقدارى از آب آن به زمين مى‌ريخت ، درصورتیکه دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن بطورکامل به مقصد می رسید. به مدت طولانی هرروز این اتفاق تکرار میشد و زن همیشه یک کوزه ونیم آب به خانه می برد. ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت بسیار شرمگین بودکه فقط می توانست نیمی از وظیفه اش را انجام دهد. پس از دوسال ، سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمد و باپیرزن سخن گفت. پیرزن لبخندی زد و گفت: هیچ توجه کرده ای که گلهای زیبای این جاده درسمت تو روییده اند ونه در سمت کوزه سالم؟ اگرتو اینگونه نبودی این زیبايی ها طروات بخش خانه من نبود. طی این دوسال این گلها را می چیدم و باآنها خانه ام را تزیین میکردم.


هریک ازما شکستگی خاص خود را داریم ولی همین خصوصیات است که زندگی مارا در کنار هم لذت بخش و دلپذیر میکند. باید درهر کسی خوبی هایش را جستجو کنی و بیاموزی، پس به دنبال شکستگی ها نباش که همه به گونه ای داریم فقط نوع آن متفاوت است و این اصلا شرمندگی ندارد. خلقت ما این گونه است.
دیدگاه ها (۰)

دیگر از کوچه ی معشوقه ی خود رد نشومهر چه آشفته شوم مثل خودش ...

نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️ خدایا🙏به دوستانم فردایی بهتر 🍂ل...

حالا غیر از این که اینجوری فکر کنی ما هم همه جای دنیا سهم دا...

‍ ✍ بهبود زانویی که آب آورده 🔸زرده تخم مرغ تازه🔸یک قاشق غذا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط