قمار عـشق شیرین است و من، هرگز نمیبازم... تو از آس دلت مغ
قمار عـشق شیرین است و من، هرگز نمیبازم... تو از آس دلت مغرور و من، دلخوش به سربازم... چه حکم است اینکه میدانی، که حکماً دست من خالیست... دل و دستم که میلـرزد، خودم را پاک میبازم... ورق برگشته است اِمروز و تو حاکم، منم محکوم... چه باید کرد با این بخت؟ میسوزم و میسازم... تو بازی میکنی از رو و من، آنقدر گیجم که... نمیـدانـَم کـدامیـن برگ را ، باید بیندازم... اگر حاکم تویی ای عشق، من تسلیم تسلیمم... همه از برد مغرورند و من، بر باخت مینازم.
حکمرانا: حکم کن... ! حکم دل هرکه دل دارد بیاندازد وسط! تا که ما دلهایمان را رو کنیم دل که روی دل بیافتد، عشق حاکم میشود! پس به "حکم عشق " بازی میکنیم. این " دل من! رو بکن حالا دلت را...! دل نداری؟ پس بزن اندیشه ات را... "حکم لازم" "دل سپردن " "دل گرفتن " ( هر دو لازم ...... ❤️❤️❤️
حکمرانا: حکم کن... ! حکم دل هرکه دل دارد بیاندازد وسط! تا که ما دلهایمان را رو کنیم دل که روی دل بیافتد، عشق حاکم میشود! پس به "حکم عشق " بازی میکنیم. این " دل من! رو بکن حالا دلت را...! دل نداری؟ پس بزن اندیشه ات را... "حکم لازم" "دل سپردن " "دل گرفتن " ( هر دو لازم ...... ❤️❤️❤️
۱۲.۸k
۰۴ مرداد ۱۴۰۱