«یاد آوری خاطرات»
«یاد آوری خاطرات»
زهرا دنبال کسی میگشت که به اون آدرس قلعه رو بده درسته قلعه بزرگ بود اما بخاطر چراغ ها و تزئینات جشن نمیتونست قلعه رو ببینه ولی هر وقت می خواست از کسی بپرسه جوابشو نمیدادند پس تصمیم گرفت راه شو ادامه بده که صدایی از کوچه گفت:ولم کنید!
انگار دعوا بود اون که عاشق دعوا بود سعی کرد ببینه اما فهمید اونی که این حرف و زده یه دختره و شنل داره! زهرا برای نجاتش اقدام کرد
~هی! بنظرتون نباید با هم قد خودتون در بیوفتید؟
اون مرد ها گفتند:تو هم قد مایی؟
زهرا که دقت کرد اونا معمولی نبودند و از اون بلندتر بودند
~شما چی هستید؟
دختر گفت: اونا دیو آتشن و از آب میترسن برو....
مرد ها گفتند:ساکت باش
زهرا دنبال آب گشت که یه فواره دید
~بخاطر همین قدتونه که نمیتونید من و بگیرید
گفتند: چطور جرئت میکنی؟
و دنبال زهرا راه افتادند وقتی به نزدیکی فواره رسیدن دیو ها ایستادند و گفتند: فکر کردی ما انقدر احمقیم که با پای خودمون بریم تو آب؟
~نیاز نیست
و پیچ فواره رو چرخوند و تمام آب ها روی دیو ها ریخت و دختر نجات پیدا کرد
«این پارت نبود فقط یاد آوری خاطرات زهرا با دختر بود🙂»
پایان💞
زهرا دنبال کسی میگشت که به اون آدرس قلعه رو بده درسته قلعه بزرگ بود اما بخاطر چراغ ها و تزئینات جشن نمیتونست قلعه رو ببینه ولی هر وقت می خواست از کسی بپرسه جوابشو نمیدادند پس تصمیم گرفت راه شو ادامه بده که صدایی از کوچه گفت:ولم کنید!
انگار دعوا بود اون که عاشق دعوا بود سعی کرد ببینه اما فهمید اونی که این حرف و زده یه دختره و شنل داره! زهرا برای نجاتش اقدام کرد
~هی! بنظرتون نباید با هم قد خودتون در بیوفتید؟
اون مرد ها گفتند:تو هم قد مایی؟
زهرا که دقت کرد اونا معمولی نبودند و از اون بلندتر بودند
~شما چی هستید؟
دختر گفت: اونا دیو آتشن و از آب میترسن برو....
مرد ها گفتند:ساکت باش
زهرا دنبال آب گشت که یه فواره دید
~بخاطر همین قدتونه که نمیتونید من و بگیرید
گفتند: چطور جرئت میکنی؟
و دنبال زهرا راه افتادند وقتی به نزدیکی فواره رسیدن دیو ها ایستادند و گفتند: فکر کردی ما انقدر احمقیم که با پای خودمون بریم تو آب؟
~نیاز نیست
و پیچ فواره رو چرخوند و تمام آب ها روی دیو ها ریخت و دختر نجات پیدا کرد
«این پارت نبود فقط یاد آوری خاطرات زهرا با دختر بود🙂»
پایان💞
۱.۴k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.