معرفی ناول
میخوام اینو بخونم (اره چهار روز مونده تا کنکورم ولی انقدر خستمه که کلا گفتم کون لقش )دوتا نکته بگم اول ناولا ترجمه انگلیسیه اونایی که نباشن میگم بهتون کجا میتونین بخونین
نکته دو اینه که من علاقه خاصی به ژانر های ایسکای / امگاورس / mpreg(معنیش اینه مرده حامله میشه ممکنه امگاورس نباشه دنیای ناول) دارم اگه شما دوست ندارین ببخشید ولی خب...
اسم :The Villain’s End Is Pregnancy
ژانر: اومگاورس / دوستان دوران کودکی/تناسخ
خلاصه : "باید چکار کنم؟ من باردارم…"
پس از بیدار شدن از خواب، ناگهان متوجه شدم که 20 سال است که بدون اینکه بدانم، تسخیر شده ام. از همه چیز، من یک امگا شیطانی بودم که عشق دوران کودکی ام را تعقیب و اذیت می کرد. اما فهمیدم یک روز بعد از آن اتفاق افتاد که من قبلاً بدترین شوخی را انجام داده بودم و کاملاً بلعیده شده بودم. (منظور اینه که ریدمان کرده دراگ داده به طرف و باهاش خوابیده)
تصمیم گرفتم بعداً به این فکر کنم که بعداً چه کار کنم و سعی کردم مخفیانه فرار کنم در حالی که دوست دوران کودکی ام هنوز خواب بود و وانمود کردم که نمی دانم دیشب چه اتفاقی افتاده است، اما موفق نشدم. آیا این واقعاً می تواند سرنوشت نهایی من باشد؟ همینطور که داشتم عصبی میشدم…
"من مسئولیت کامل را بر عهده خواهم گرفت. با من ازدواج کن."
"چه می گویید؟ چرا من و تو باید ازدواج کنیم؟»
شدیدا نپذیرفتم اما…
"من قبلا شنیدم. باردار هستی، درسته؟»
"این... بچه شما نیست!"
از شوک شدیدا تکذیب کردم. اما چرا؟
"واقعا؟ باشه. اما مهم نیست. من مسئولیت شما را می پذیرم.»
اما چرا اینقدر دردناک با چشمان آسیب دیده صحبت می کند؟ این باعث می شود که بی دلیل احساس گناه کنم…
اومگا اسمش رایان و پسر دوک فکر کنم
الفا اسمش هندریک و ولیعهده
نکته دو اینه که من علاقه خاصی به ژانر های ایسکای / امگاورس / mpreg(معنیش اینه مرده حامله میشه ممکنه امگاورس نباشه دنیای ناول) دارم اگه شما دوست ندارین ببخشید ولی خب...
اسم :The Villain’s End Is Pregnancy
ژانر: اومگاورس / دوستان دوران کودکی/تناسخ
خلاصه : "باید چکار کنم؟ من باردارم…"
پس از بیدار شدن از خواب، ناگهان متوجه شدم که 20 سال است که بدون اینکه بدانم، تسخیر شده ام. از همه چیز، من یک امگا شیطانی بودم که عشق دوران کودکی ام را تعقیب و اذیت می کرد. اما فهمیدم یک روز بعد از آن اتفاق افتاد که من قبلاً بدترین شوخی را انجام داده بودم و کاملاً بلعیده شده بودم. (منظور اینه که ریدمان کرده دراگ داده به طرف و باهاش خوابیده)
تصمیم گرفتم بعداً به این فکر کنم که بعداً چه کار کنم و سعی کردم مخفیانه فرار کنم در حالی که دوست دوران کودکی ام هنوز خواب بود و وانمود کردم که نمی دانم دیشب چه اتفاقی افتاده است، اما موفق نشدم. آیا این واقعاً می تواند سرنوشت نهایی من باشد؟ همینطور که داشتم عصبی میشدم…
"من مسئولیت کامل را بر عهده خواهم گرفت. با من ازدواج کن."
"چه می گویید؟ چرا من و تو باید ازدواج کنیم؟»
شدیدا نپذیرفتم اما…
"من قبلا شنیدم. باردار هستی، درسته؟»
"این... بچه شما نیست!"
از شوک شدیدا تکذیب کردم. اما چرا؟
"واقعا؟ باشه. اما مهم نیست. من مسئولیت شما را می پذیرم.»
اما چرا اینقدر دردناک با چشمان آسیب دیده صحبت می کند؟ این باعث می شود که بی دلیل احساس گناه کنم…
اومگا اسمش رایان و پسر دوک فکر کنم
الفا اسمش هندریک و ولیعهده
۲.۰k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.