کاش وقت رفتن چشمی برایم می گریست
کاش وقت رفتن چشمی برایم می گریست
دستی دامنم را می گرفت و نمی گذاشت بروم..
کاش کسی ساعت ها را می خواباند
چمدانم را باز می کرد
و مرا جا می گذاشت از رفتن..
اصلا کاش یک نفر بود که آب پشت سرم می ریخت
و با بغض می گفت ؛برو اما زود برگرد..
حجم درد تنهایی را چه کسی می فهمد
جز یک خانه سوت و کور در غروب جمعه ای دلگیر
و مسافری که می رود و هیچکس از رفتن و برگشتنش با خبر نمی شود...
#بیتاهراتیان #عکس_نوشته
دستی دامنم را می گرفت و نمی گذاشت بروم..
کاش کسی ساعت ها را می خواباند
چمدانم را باز می کرد
و مرا جا می گذاشت از رفتن..
اصلا کاش یک نفر بود که آب پشت سرم می ریخت
و با بغض می گفت ؛برو اما زود برگرد..
حجم درد تنهایی را چه کسی می فهمد
جز یک خانه سوت و کور در غروب جمعه ای دلگیر
و مسافری که می رود و هیچکس از رفتن و برگشتنش با خبر نمی شود...
#بیتاهراتیان #عکس_نوشته
۶۹۳
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.